#هانا_پسر_تقلبی_پارت_21
برق چشمای سبزش حتی یک لحظه هم از ذهنم پاک نمیشد
با صدای اعتراض مانیا از فکر خارج شدم_چیه یه ساعت زل زدی به من؟؟؟خوشکل ندیدی؟؟
چشام از تعجب اندازه نلبکی شد_نه به خوشکلی تو ندیدم
مانیا_میدونم خوشکلم ولی اینم بدون که من قصد ازدواج ندارم
دیگ دهنم اندازه غار باز شده بود.
که صدای خنده اهورا و عمو بلند شد
اهورا_به این حاضر جوابیش عادت میکنی...
مانیا رو به اهورا گفت_بابا غیرتی شو برام این پسره یه ساعت زل زده به من
دهنم مث ماهی باز و بسته کردم
ولی هیچ جوابی در قبال این حرفای گنده مانیا نداشتم
اهورا باز باصدای بلند خندید و با شوخی گفت_هانی چشات از دخترم بگیر
از کنارش بلند شدم و روی صندلی کنار عمو رحمت نشستم
_والا دخترت شما منو درسته قورت میده ...
نگاهم به عمو رحمت افتاد ک با عشق به پسرش نگاه میکرد برق خاصی توی چشماش بود
با شوخی رو به عمو گفتم_عمو جون تو هپروتیا...
عموولبخندی زد و چشم از تک پسرش گرفت_داشتم فکر میکردم اگر اهورا ازدواج کنه واقعا پدر نمونه ای میشه..
اهورا اخمی کرد_پدر من فعلا قصد ازدواج ندارم
عمو_ میخوام دوتا دختر خوب برای جفتتون پیدا کنم
مجبورید قبول کنید تا کی میخواین تنها باشید
بخصوص تو هانی
از تصور اینکه من زن بگیرم
خندم گرفته بود
عمو_چیه میخندی؟خوشت اومد
romangram.com | @romangram_com