#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_19

با تمام سرعت خودم به خشک شویی رسوندم و پریدم تو مغازه

که چشمم به یه پسر جوون افتاد

پسر داشت با یه دختر بچه 5 ساله بازی میکرد

با ورود من به سمتم چرخید و نگاه دقیقی بهم انداخت

هنوز ضربان قلبم بخاطر دیدن مهرداد نامنظم بود

مطمءنن رنگمم مثل گچ سفید شده بود

پسر به سمتم اومد_سلام توباید هانی باشی . درسته؟؟ خوبی؟

دستش به سمتم دراز کرد_من اهورا هستم

مردد به دستش نگاه کردم

و با تردید دستم ظریفمم بین دستای تنومند و مردنش گذاشتم

فشار خفیفی به دستم اورد

ولی دستم ول نکرد

که دستم از دستش بیرون کشیدم

لبخندی زد_خیلی خوشحالم میبینمت پدرم خیلی ازت تعریف میکرد

لبخند محوی زدم_عمو به من لطف داره

دختر بچه به سمتمون دوید_بابا بیا برام نقاشی بکش

متعجب زل زدم به دختره

عمو که گفته بود پسرش مجرد پس این بچه از کجا اومد

اهورا که متوجه تعجب من شد

رو به دخترش گفت_مانیا تو برو نقاشی بکش منم الان میام کمکت..باشه..

مانیا سری تکون داد به سمت میز و وسایل نقاشیش رفت

اهورا_میدونم توام مثل پدرم تعجب کردی

که چطور یهویی پدر شدم

romangram.com | @romangram_com