#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_16


ولی تا اخر عمر حسرت همه اینا توی دلم میموند

*******

پسر عمو رحمت خیلی زودتر از اونچه که فکرش میکردم رسید

الان عمو برای استقبال از پسرش به فرودگاه رفته بود

توی اتاقم روی تخت دراز کشیده بودم به سقف زل زدم

دلم واس پدر و مادرم تنگ شده بود

از ترس اینکه فامیل و اقوام منو اطراف قبرستون ببینند خیلی کم بهشون سر میزدم

الان خیلی دلم هوای مادر و پدرم کرده بود

کاش زنده بودند

تا منم مجبور به این زندگی اجباری نبودم

از روی تخت بلند شدم

پارچه سفید رو دور بدنم پیچیدم

کمی موهای کوتاهمو مرتب کردم

تو آینه به چهرم نگاه کردم

دیگه داشت خودمم باورم میشد خدا منو واس پسر بودن افریده

و دختر نیستم

بعد از پوشیدن لباسام از اتاق بیرون زدم

هیچ کس توی مغازه نبود

سریع از مغازه خارج شدم به سمت دوچرخم رفتم

بعداز نیم ساعت به قبرستون رسیدم

دوچرخه رو کنار درختی گذاشتم

با قدمهای لرزون به سمت قبر های عزیزانم رفتم


romangram.com | @romangram_com