#هانا_پسر_تقلبی_پارت_13
هم بخاطر ترس ازین غول بیابونی هم بخاطر خجالت و شرم
لبم به دندون گرفتم
که تازه چشم ماهان به لباس سوخته توی دستم افتاد
اول کمی با تعجب نگاهش کرد
کم کم تعجب جاشو به خشم داد
به سمتم حمله ور شد که سریع آیناز جلوی راهش ایستاد
آیناز_تقصیر من بود مااهان من حواسش پرت کردم
ماهان_برو کنار آیناز تا ادمش کنم...
من که میدونم از قصد این کارو کرده
زبونم لال شده بود
هیچ دفاعی نمیتونستم بکنم
ماهان آیناز کنار زد به سمتم اومد باز یقه بی نوای من رو چسبید_پسره احمق ..میدونی چقد پول این لباس بود...
حقته بزنم اینجا لهت کنم...
_پولشو میدم..دیگه انقد حرص و جوش نداره
ماهان پوزخندی زد_پول این لباس حقوق چند ماهه توی خشک شویی
عصبانی شدم_اصلا سوزوندم خوب کاری کردم
وقتی ادم مجبور به کاری میکنی حقته
ماهان دستش بلند کرد سیلی محکمی بهم زد که پرت شدم روی زمین
بغض بدی توی گلوم نشست بود
ولی من نباید گریه میکردم
من ضعیف نبودم
آیناز با چشمای اشکی زل زده بود به ما
دلم شکست
romangram.com | @romangram_com