#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_11

سریع در حموم بستم به سمت کمد رفتم

با دیدن یه کوه لباس

آه بلندی کشیدم

_عمت میخواد انقد لباس اتو کنه آخه...

من تو یه دست لباس بزور دارم و

این...

لباس های بهم ریخته داخل کمد رو بیرون ریختم و

اتو و و میزش رو اماده کردم

مشغول اتو کشیدن بودم که در اتاق باز شد

آیناز وارد شد

_سلام . میشه بیام پیشت؟؟

با سر اشاره کردم تا بیاد داخل

اخه تفاوت بین خواهر برادر انقد زیاد

یکی از ک*و*ن فیل افتاده..

یکی انقد مهربون

آیناز صندلی کنارم گذاشت و روش نشست

منم مشغول اتو کشیدن لباسای شازده شدم

آیناز_اول که با ماهان اومدی خیلی خوشحال شدم..فکر کردم دوستشی

پوزخندی زدم_مگه نشنیدی داداشت چی گفت درموردم؟؟؟

آیناز_ ماهان زبونش تلخه ولی. ..

_میدونم تو دلش هیچی نیس ..بیخیال ابجی

آیناز اخمی کرد_به من نگو آبجی

با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم

romangram.com | @romangram_com