#همسفر_گریز_پارت_99
با خودش گفت " دارم به تو حمله می کنم" و فکرش را به زبان آورد.
- اگه به تو حمله کنم چی؟!
آرتین مظلومانه نگاهش کرد و گفت: فکر می کردم بی خطر ترین فکرت من باشم. اما اگر بخوای به منم حمله کنی، کمکت می کنم!
رها آمد.
- چی شده؟ نفس، همه گفتن بیام دنبالت.
نفس پرسید: همه؟!
و فکر کرد راهی هم جزوشان بوده؟
رها گفت: مامانم و بابام و خاله شکوفه و خاله کلاریس...
نفس به آرتین نگاه کرد .
بلند شد و همراهشان بیرون رفت.
صندلی های بالکن و حیاط پر از مهمانان بود.
رفت کنار میز ایستاد.
کلاریس گفت: بشین نفس جان...
آرتین از کنار میز گذشت.
نفس کنار شکوفه نشست و نیم نگاهی به راهی انداخت.
آرتین كمی دورتر، کنار لاریسا، لوسینه و آرمن نشست ولی نگاهش به نفس بود.
نوید داشت درباره ی استودیو به آقای سزاوار توضیح می داد.
رها گفت: خیلی وقت بود اینهمه نر*ق*صیده بودم!
شکوفه گفت: جوونید. باید از زندگی ل*ذ*ت ببرید...
رها گفت: من که یه لحظه رم از دست نمی دم. نفس باید یاد بگیره!
خاتون لبخند زد.
- پس فردا که رفتیم کیش، نفس هم با رها چند روز حسابی خوش می گذرونه.
کلاریس خندید.
- ما هم قراره خوش بگذرونیم!
راهی گفت: چند روز؟!
کلاریس گفت: یه هفته... البته اگه زیاد خوش بگذره، بیشترش می کنیم!
خاتون و شکوفه هم خندیدند.
راهی با صورتی آویزان، سرگرم بازی با غذایش شد.
نفس خنده اش را مهار کرد.
آرتین لبخند نفس را که دید، گرم شد.
نفس بلندی کشید و به حرفهای لاریسا گوش داد.
آقای سزاوار گفت: نفس جان، فردا اگر فرصت کردی بیا دفتر، آدرس و کلیدهای ویلاها و آپارتمانها رو بدم بهت.
نفس" چشم" گفت و به راهی نگاه کرد که چشمهایش برق می زد.
زودتر از همه دست از خوردن کشید و برای برداشتن دوربینش بالا رفت.
romangram.com | @romangram_com