#همسفر_گریز_پارت_100


حس غریبی داشت. اینکه می دانست کسی همه ی حواسش به اوست و مثل خودش که وقتی آرتین را می بیند، انرژی می گیرد، کسی نگاهش می کند.

دوباره آرزو کرد " کاش اون یه نفر آرتین بود، نه راهی"

از بالکن طبقه ی بالا، آرام حیاط را نگاه کرد.

جمع چهارنفره ی آرتین، در حال خندیدن بودند.

به آرتین خیره شد.

انگار نا آرام بود. دائم به موهایش دست می کشید و به بقیه گوش می کرد. و میان خنده، آرام روی میز ضربه های کوتاه و عصبی می زد.

لاریسا اینطور نا آرامش کرده بود؟

"چطور تونستم توجه راهی رو جلب کنم ولی آرتین رو نه؟"

به راهی نگاه کرد که به پشت صندلی تکیه داده بود و فقط گوش می کرد.

آهی کشید.

راهی انگار سنگینی ِ نگاهش را حس کرد که نگاهش را بالا کشید.

نفس غافلگیر شد.

راهی لبخند محوی زد و دوباره پایین را نگاه کرد.

به اتاق برگشت و با حرص گفت: گند زدی!... لعنتی!... الان فکر می کنه اومدی بالا که یواشکی اونو دید بزنی... گند زدی نفس!

دوربین را برداشت. فیلم تازه ای درش انداخت و پایین رفت.

چند عکس از آرمن و لوسینه، تبدیل به یک حلقه ی کامل از همه شد.

آرتین با شرمندگی کنارش رفت.

- قول می دم توی چاپشون کمکت کنم! نمی خواستم انقدر توی دردسر بیفتی.

لبخند زد.

- می دونی که عاشق این کارم! ولی درباره ی چاپ، حتمن می گم بیای...

آرتین هم لبخند زد.

- بالاخره راضی شدی شاگردی تو بکنم تا یه کم یاد بگیرم؟!

آرام خندید.

- حواستو جمع کن! اوستای بداخلاقی هستم ها؟!

آرتین با ل*ذ*ت به خنده ی نفس خیره شد و در دل گفت " بالاخره منم به غارت می بری!"

مراسم نامزدی زیاد طول نکشید.

نفس حلقه ی دوم فیلم را هم تمام کرد.

راهی از پشتش گفت: اجازه بدین یه عکس هم من از شما بگیرم؛ حرفه ای نیستم ولی بهتر از جای خالیتونه توی عکسهای امشب.

رها کنار نفس ایستاد.

- از ما دو نفری بگیر.

دوربین را به راهی داد.

راهی از دریچه، با دقت نگاهی به نفس کرد که بعد از عکاسی، سرحال تر شده بود.

دوربین را که بر می گرداند، آرام گفت: حرفامون نا تمام موند... امیدوارم فردا تمومش کنیم.

فقط سر تکان داد.

romangram.com | @romangram_com