#همسفر_گریز_پارت_86
آرتین آرام خندید.
- تکلیف ِعشق چی می شه؟!
- خب اگه عاشق باشین، "نه" که شنیدین، دوباره تقاضا می کنین... دوباره تلاش می کنین... اگه کسی دست ِ رد به سینه ی عشق شما بزنه، به نظر من اصلن ارزش تلاش کردن نداره!... عشق یه طرفه، فقط خود آدمو نابود می کنه.
نفس بیرون آمد.
- داری به آرتین کار یاد می دی؟!
رها گفت: نه... فقط نظرمو گفتم.
نفس دندانهایش را روی هم فشرد. لبخند بی رنگی زد و به آرتین نگاه کرد.
- به نظر نمیاد یه طرفه باشه!
آرتین، هم معنی حرف او را نمی فهمید، هم دلش برای بیرون آمدنهای نفس از تاریکی تنگ شده بود.
رها گفت: دیر شد... بریم.
نفس پاکت بزرگ را کنار گذاشت و سریع مانتو پوشید.
رها گفت: بذار وسایلمو بیارم.سوئیچم از مامانم بگیرم.
آرتین میان پله ها صدایش کرد.
- سوئیچو میدم به نفس، با ماشین ِمن برین.
رها سر تکان داد و رفت.
نفس روسری را سر کرد و گفت: خودت به ماشین نیاز نداری؟ رها با مامانش اومده. می تونیم با ماشین خاله خاتون بریم.
- نیاز داشتم، نمی دادم... خدا رو شکر امتحانا تموم شد؟!
نفس لبخند زد.
- آره... حالا به فکر نامزدی هستم. داریم با رها می ریم لباس بگیریم.
آرتین سوئیچ را به نفس داد. نفس پاکت و کیف را برداشت.
- ممنونم استاد!
آرتین مردد صدایش زد. نفس کنار در ایستاد. آرتین خواست جلوتر برود ولی پاهایش سنگین شده بود.
- منظورت از اون حرفی که زدی چی بود؟!
- کدوم حرف؟!
آرتین، سنگین جلو رفت و به در باز تکیه داد.
- اینکه گفتی عشقم یه طرفه نیست.
نفس دوباره داشت تلاش می کرد حسادت را پس بزند.
آرتین بی طاقت گفت: جوابمو بده!
نفس برای بیخیال نشان دادن ِ صورتش، لبخند زد.
- خوشبختانه یا متاسفانه به خاطر رشته م نگاهم تیزبینه! دو طرفه بودنشو می بینم! حتا از اون طرفش مطمئن تر هم هستم! اصلن می خوای برای اینکه خیالت راحت بشه، ازش بپرسم؟!
آرتین سردرگم نگاهش کرد. متوجه حرفهای نفس نمی شد. اگر منظورش خودش بود، پس چرا می گفت " ازش بپرسم"؟!
نفس گفت: اگه خواستی، مطمئنت می کنم... فعلن...
آرتین گیج تر از قبل نشست و سرش را گرفت.
***
romangram.com | @romangram_com