#همسفر_گریز_پارت_85


به فنجانها نگاه كرد.

- نه... چطور؟!

آرتین گفت: مطمئنی؟!

نفس سعی کرد بی خیال باشد.

- آره... مگه چیزی شده که کسی بخواد بهم بگه؟!

آرتین به جای جواب گفت: فردا ازصبح با هم کتابتو می خونیم... مثل تاریخ دوم دبیرستان.

نفس لبخند محوی زد.

- باشه.

- حالا اگه بازم نفس ِهمیشگی نشی، مطمئن میشم چیز دیگه ای فکرتو مشغول کرده که بهم نمی گی.

نفس سریع گفت: من که نفس همیشگی ام؟

آرتین سر تکان داد و در دل گفت " نیستی..."

***

دوباره امتحانات نفس شروع شده بود و آرتین، انقدر کم او را می دید که اگر هم پایین سر می زد، آرتین تمرکز کلاسهایش به هم می خورد. دلش بوی مواد ظهور را می خواست و سکوت ِ چند ساعته ی نفس را، پشت در ِ بسته ی غارش.

نامزدی آرمن یک هفته بعد بود و با اینکه کلاریس از لوسینه خواسته بود همراهشان به کیش برود ولی آرمن می خندید و می گفت: دو روز بعد از نامزدی، میخوای نامزدمو کجا ببری؟!

جشن در خانه ی خودشان برگزار می شد و کلاریس، دستپاچه و هیجان زده، همراه شکوفه برای همه چیز برنامه ریزی می کرد..

آرتین که از دانشکده برگشت، رها را دید.

رها سرحال، دست از نواختن گیتار کشید و بلند شد.

آرتین جواب سلامش را داد.

- پس نوید کجاست؟

- نمی دونم... من کلاس ندارم امروز... منتظر نفسم.

و تاریکخانه را نشان داد.

آرتین به در بسته نگاه کرد و لبخند زد.

- امتحانا تموم شده؟!

رها گفت: مال من فردا آخریشه... نفس صبح آخریشو داده.

بعد پشت در رفت و گفت: تو گفتی نیم ساعت، نفس... زنده ای؟!

نفس بلند گفت: تا 50 بشمار، اومدم!

رها گیتار را در کاورش گذاشت.

- حسابی سرتون شلوغه ها؟

آرتین دوباره لبخند زد.

- من که نه؟

رها خندید.

- ایشالا نوبت شما هم میشه!

آرتین نگاهش را مهار کرد تا دوباره به در ِ بسته نگاه نکند و آرام تر گفت: به این راحتی هم نیست.

- آدم خودش کاراشو سخت می کنه... کاری نداره؟ " با من ازدواج می کنی؟!" یا بله، یا نه... اگه بله که مبارکه! اگه نه، چیزی که زیاده دختر خوب!

romangram.com | @romangram_com