#همسفر_گریز_پارت_82


راهی بلند شد و گیتارش را برداشت.

- چشم سرکار خانوم!

راهی که می خواند، نفس نگاهش کرد.

اول محو صدایش شد؛ ولی سایه ای که روی مبل و دیوار ایجاد کرده بود باعث شد فکری از سرش بگذرد. راهی به سیمها نگاه می کرد.

آهنگش که تمام شد، تازه متوجه نفس شد که رو به رویش با نگاهی شکافنده و عمیق ایستاده بود.

لحظه ای دستپاچه شد.

نفس گفت: میشه یه لطف دیگه هم برام بکنین؟

راهی به خودش مسلط شد.

- من اینجا هستم تا اوامر شما رو اطاعت کنم.

نفس متفکر قدمی عقب رفت.

- می شه همینطور بمونید تا ازتون عکس بگیرم؟!

راهی تعجب کرد.

- از من؟!

نفس لبخند زد.

- می خوام امتحان کنم. وجود انسان توی فضاهام... این سایه روشن ها که شما درست کردین خیلی خوبه... دوستشون دارم.

راهی خندید.

- انسان که هیچ! می تونم براتون گلدون و میز و تابلو هم بشم.

نفس سراغ دوربینش رفت.

- خیلی لطف دارین! فقط خودتون باشین کافیه! در حال گیتار زدن... اگر هم تجربه ی خوبی شد، با پدرتون صحبت می کنم با شما هم قرارداد ببندن؛ به عنوان مدل عکسهام.

راهی با لبخند به نفس نگاه می کرد و به تفاوت این نفس ِ سرحال، با نفس ِ بی حوصله که از خانه بیرون آمد فکر می کرد.

نفس چند عکس گرفت و راضی از کارش گفت: ممنون... تموم شد!

راهی بلند شد و سازها را جمع کرد.

- هیچ فکر کردید یه خواننده ی حرفه ای بشید؟! آهنگهای خودتونو داشته باشید و مثلن آلبوم درست کنید؟

راهی بدون مکث گفت: نه! من موسیقی رو برای دلم می خوام... اتفاقن نوید و آرمن هم پیشنهاد کردن... تنها کسی که حرف منو حس کرد، آرتین بود. مثل خودش که خیلی چیزا رو برای دلش می خواد.

نفس وسایلش را جمع کرد. راهی سه پایه را برداشت و کمکش کرد.

- آخه حیفه این صدا رو کسی نشنوه.

راهی دوباره لبخند زد.

- همینکه اطرافیانم بشنون و اینطور تعریف کنن، برام کافیه.

نفس چانه اش را بالا برد.

- شما مردها خیلی عجیبین!

راهی با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد و چیزی نگفت. نفس وسایل را برداشت.

- اشکالی نداره این عکسها رو دیرتر آماده کنم؟ از دو روز دیگه امتحانای پایان ترم شروع میشه.

- نه... عجله ای نیست... بابا طبق قرارش با شما، توی فکر برپایی نمایشگاهه... فکر کنم تا امتحانای شما تموم بشه، پروژه های کیش هم آماده شده. می تونید برید.

در را باز کرد و با شیطنت پرسید: هنوز می خواید زنونه برید؟!

romangram.com | @romangram_com