#همسفر_گریز_پارت_81


ماشین نوید از کنارشان می گذشت.

نگاهی به نفس کرد که بی حواس، عقب نشسته بود؛ و دوباره زمزمه کرد "خسته ام"





***

آموزش لاریسا به طور جدی ادامه داشت.

بیشتر مثل لوسینه، به خانه ی کلاريس می رفتند تا استودیو.

لاریسا با لبخندی شرمنده گفته بود " اینجا احساس تنگی نفس می کنم! از کف تا سقف آکوستیکه."

و آرتین گفته بود" خب می ریم بالا."

وقتی رفته بودند، نفس بغض کرده بود وخودش را به ظهور فیلمهایش سرگرم کرده بود ولی عصبی بود.

فیلمها را که شسته بود، کار را رها کرده بود و خیره به ساز آرتین، تند تند چشمهایش را خشک کرده بود.

نیم ساعت بعد، راهی برای رفتن سر ِ کارشان آمده بود.

نفس همانطور که حاضر می شد، فکر می کرد " یعنی آرتین هم حسودی می کنه؟! کاش من و راهی رو می دید و حرصش در می اومد!"

چون کسی نبود، یادداشتی برای نوید نوشته بود " من و مهندس راهی رفتیم برای عکاسی. تا غروب بر می گردم."

راهی جلوی در تا نفس را دیده بود، مردد پرسیده بود " ناراحتین؟!"

نفس تعجب کرده بود.

- ناراحت؟! برای چی؟

راهی در را برایش گشوده بود.

- نمی دونم... چشماتون می گه.

نفس بیخود خندیده بود.

- چشمام دروغ می گه! چند ساعت توی تاریکخونه بودم...

***

کارهای راهی را می پسندید؛ ساده و راحت. و کم کم اِلِمانهای مخصوص راهی را می شناخت. ولی هیچ وقت تعریف نمی کرد. در دل تحسین می کرد و از دریچه ی دوربین با ل*ذ*ت به ریزه کاری ها دقیق می شد.

راهی گوشه ای می ایستاد و وسواس ِ نفس را تماشا می کرد. تغییر نورها را، درست کردن سایه روشن ها را و لبخند رضایتش را، وقتی همه چیز همان طور می شد که دوست داشت.

آن روز به پیشنهاد نفس، گیتار و ویولنش را هم آورده بود و در عکسها استفاده کرده بودند.

نفس در حال تنظیم دوربین، چشمش به راهی افتاد که روی مبل لم داده بود و نگاه می کرد. لبخند زد و گفت: حوصله تون سر رفت؟!

راهی راست شد.

- نه...

نفس سرش را برگرداند.

- اگه حوصله دارین، از سازتون استفاده کنین!

راهی آرام خندید.

- یادم نبود شما عادت دارین حین کار کردن براتون بنوازن!

نفس نیم نگاهی به طرفش کرد.

- و بخونن!

romangram.com | @romangram_com