#همسفر_گریز_پارت_78
خاتون گفت: زنونه، یعنی اینکه می شه امیدوار باشیم ما هم بیایم؟!
کلاریس گفت: چرا که نه؟! شکوفه بعد از چند سال راحت شده . قرار گذاشتیم بریم کیش تا تلافی این سالها دربیاد... شما هم اگه دوست دارید تشریف بیارید.
رها با سینی چای در دست، گفت: منم هستم؟!
شکوفه لبخند زد.
- شما هم هستی.
آقای سزاوار گفت: نفس خانوم با شرکت قرارداد داره. اگه قرار باشه برای کارها بره کیش، شرکت هزینه ی سفرشو تامین می کنه.
رها گفت: منم کارمند شرکتم دیگه؟
و خندید.
نوید گفت: مگه آقایون دل ندارن؟! فقط خودتون می رین؟!
رها چای را به او تعارف کرد.
- آقایون هم می تونن با هم برن سفر... خاله کلاریس که گفتن؟ سفر زنونه س!
نوید با شیطنت گفت: شما که کلاس دارین؟
رها لبخند زد.
- یه هفته کلاسو کنسل می کنیم.
آقای سزاوار گفت: نوید جان، خدای ما هم بزرگه! ما هم یه طرفی می ریم.
رها دست نفس را گرفت.
- بریم توی اتاقم؟
اتاق شلوغ و رنگارنگ ِ رها، چند دقیقه ی اول، نفس را گیج کرد.
آلبومهای عکس رها، بیشتر از بقیه توجه نفس را جلب کرد. از عکسهای کودکی رها و راهی تا کره اسبهایی که رها گفت همان ماه پیشونی و شایلی هستند. از آویزان شدن رها از صخره تا نان پختن کنار چادر عشایر.
نفس با شگفتی گفت: اگه عکاسی می کردی، الان کلی عکس تاپ داشتی.
رها لبخند زنان گفت: عکاسی کار توئه... همه ی این جاها رو با هم می ریم... انقدر عکس می گیری که مجبور بشی توی نمایشگاه بین المللی کارها تو نمایش بدی! تازه اونجا هم شاید جا کم بیاد.
نفس خندید.
ردیف عروسکهای قدیمی رها را که دید، بلند شد. موهای همه شان کوتاه بود.
- چرا موهای همه ی عروسکهات کوتاهه؟!
رها روی تخت لم داد.
- نمی دونم! همش مال بچگیمه. انگار بچه که بودم، یه مشکل روانی داشتم! موهاشونو کوتاه می کردم.
و بلند خندید.
نفس میان خنده گفت: دیوونه! من همش موهای عروسکهامو شونه می کردم و لباسهاشونو می شستم ... وای! منم وسواسی بودم!
در، با چند ضربه باز شد.
راهی گفت: ببخشید. خوش می گذره؟!
به صورت شاد و خندان نفس نگاه کرد.
رها گفت: عالیه! کاری داری؟
- بابا گفت گیتارتو بیاری.
- مگه خودت نداری؟!
romangram.com | @romangram_com