#همسفر_گریز_پارت_75
شکوفه با لبخند و آرام گفت: انگار فقط لوسینه با آرمن جفت نشده! خواهرشم چشمش دنبال آرتینه!
شاید تا آن وقت ، نفس به لاریسا حساس نشده بود؛ هر چند در شب سال نو و چند دوره ی کلاریس، او را همراه مادر و خواهرش دیده بود ولی از آن شب روی او و آرتین دقیق شد.
لاریسا بر خلاف لوسینه، آرام و ساکت بود و آرتین که حرف می زد، به چشمهایش خیره می شد.
نفس با حسادتی آشکار که در خودش سراغ نداشت، به آنها نگاه می کرد.
کلاریس که شکوفه را صدا زد، آرمن به نفس گفت: چرا تنها وایسادی؟!
نفس گفت: منتظر نویدم. رفته ماشینو بیاره.
- می خوایم بریم یه بستنی فالوده ی مخصوص بخوریم. بذار بزرگترا برن، بعد ما میریم.
نفس نگاه آرتین را که دید، مخصوصن گفت: سرم درد می کنه...نمی تونم؛ شما برین.
برای لحظه ای چشمهای آرتین نگران شدند. نفس به خیابان نگاه کرد. کمی شعله های حسادتش کمتر شده بود.
آرتین آمد کنارش.
- نفس؟! سرت برای چی درد می کنه؟!
آرتین نگران تر از تصور نفس بود.
نفس چانه اش را بالا برد.
- نمی دونم... تازه دردش شروع شده.
آرتین گفت: برای شکستگی شه یا دلیل دیگه ای داره؟!
نفس سر تکان داد.
- نمی دونم... فقط حس می کنم داره زیادتر میشه. باید قرص بخورم و بخوابم.
لاریسا هم آمد.
- چیزی شده؟!
آرتین به ارمنی گفت: سرش درد می کنه.
لاریسا گفت: مسکن نداری؟
آرتین گفت: نه... میخواد بره خونه بخوره.
نوید با ماشین آمد.
آرتین در ماشین را باز کرد و نگران گفت: قرصتو بخور و زود بخواب. باشه؟!
نفس سر تکان داد و دوباره از حسادت گر گرفت.
شکوفه هم آمد و سوار شد.
- شما نمی خواستین با بچه ها برین؟!
نوید گفت: خسته ام... نفس هم سرش درد گرفته.
نفس برای فرار از سوالهای شکوفه سریع گفت: به خاطر سر و صدای زیاده!
فکر کرد " حقت بود نگران بشی!"
و ر*ق*صیدن لاریسا و آرتین را در شب ژانویه به یاد آورد.
حرف شکوفه را نصفه، نیمه شنید و سریع گفت: چی؟!
شکوفه سرش را به عقب گرداند.
- میگم همین روزا نامزدی آرمن و لوسینه س.
romangram.com | @romangram_com