#همسفر_گریز_پارت_74


آرتین ساز را کنار گذاشت.

- یعنی چی؟!

نوید روی مبل لم داد.

- از اسب افتاده، سرش شکسته.

آرتین همانطور که نشسته بود جلو رفت.

- نفس از اسب افتاده؟!

آرمن گفت: سرش شکسته؟!

قلب آرتین انقدر تند می زد که صدایش در سرش می پیچید.

نوید گفت: به خیر گذشته... چیزی نیست... این بیچاره ها خجالت کشیدن بیان تو.

آرتین نتوانست بنشیند. بلند شد و بالا رفت. آرمن و نوید هم لحظه ای سکوت کردند و پشت سرش رفتند.

شکوفه در را باز کرد.

آرتین گفت: نوید چی می گه؟! نفس چش شده؟!

- سرش شکسته... بیا... توی اتاقشه.

آرتین سریع به اتاق رفت. نفس متعجب لبخند زد.

- سلام!

نگاه آرتین بین پانسمان و کبودی ِ دور ِچشمهای نفس می چرخید.

آرام گفت: با خودت چیکار کردی نفس؟!

نفس همانطور متعجب گفت: تو که بیشتر از مامان هول کردی؟!

آرتین آرام به باند ِ پیچیده شده دور سرش دست کشید.

نگاه کرد به چشمهای نفس و گفت: بعد از سه روز، اینطوری با این حال برگشتی؟!

نوید و آرمن هم آمدند.

آرمن نفس را که سرپا دید، با خنده گفت: از اسب افتادی ، نفس یا از اصل؟!

نوید سر تکان می داد. اما نفس همه ی حواسش به چشمهای ترسیده ی آرتین بود و نگرانی ِ بیش از حدش. چیزی در دلش می لرزید.

" اینهمه نگرانی چه دلیلی داره؟! چرا همه چیز ِ آرتین یه جور دیگه س؟!"

اجرای خارق العاده ی آرمن و نوید، حتا آرتین و نفس را هم مبهوت کرد.

بعد از کنسرت، راهی که برای پارک کردن ِماشین دیرتر از همه آمده بود و فقط سریع به همه سلام کرده بود، سراغ نفس رفت و حالش را پرسید.

نفس سرحال گفت: خوبم! بهتر از این نمی شم!

آقای سزاوار از همه دعوت کرد پنج شنبه شب به منزل آنها بروند.

و به آرتین تاکید کرد: اون شب می خوام افتخار بدین برامون بنوازین... آقای لواسانی و برادرتون که ما رو میخکوب کردن.

رها گفت: وای بابا! آرتین که نفستونو بند میاره!

آرتین لبخند آرامی زد.

- انقدرام تعریفی نیست ولی چشم.

آرمن که به جمع پیوست، زیاد نماند و رفت سراغ لوسینه و خانواده اش ولی نوید با گلهایی که گرفته بود و ساز روی دوشش، راضی از اولین شب اجرا، کنار خانواده ی سزاوار تا ماشین بدرقه شان کرد.

ماریا، مادر لوسینه و همسرش با ادیک و کلاریس گرم گرفته بودند. لوسینه و خواهر بزرگترش لاریسا هم کنار آرمن و آرتین بودند. نفس و شکوفه منتظر شدند نوید ماشین را از پارکینگ بیاورد.

romangram.com | @romangram_com