#همسفر_گریز_پارت_73


نفس لبخندزنان گفت: شیطنت کردم، سرم شکست!

شکوفه گفت: الان حالت خوبه؟! آخه چطور حواستو جمع نکردی؟

خاتون گفت: محض اطمینان اسکن کردیم. خدا رو شکر مشکلی نیست.

نوید گفت: شما چرا؟ زنگ می زدین ما می اومدیم.

- نفس جان مهمون ما بود... فقط اومدم شخصن به خاطر کم توجهی مون عذرخواهی کنم.

نوید گفت: اختیار دارین... ما شرمنده ی شما شدیم... بفرمایید.

بعد به شکوفه که هنوز نگران به نفس نگاه می کرد گفت: مامان! می بینی که سالمه!... ببخشید! مامانم یه عمره توی بیمارستان با انواع مریضها سر و کار داره اما حالا انگار اولین باره سر ِشکسته دیده! بفرمایید داخل.

خاتون گفت: بچه ی آدم با همه فرق می کنه... خانوم لواسانی به خدا از روی شما خجالت می کشیدم ولی...

شکوفه حرفش را قطع کرد.

- خواهش می کنم... حسابی توی زحمت افتادین... چرا نمی شینین؟ انقدر هول کردم همه چیز یادم رفته.

خاتون گفت: نه... دیدار باشه برای یه وقت دیگه... بچه ها توی ماشین منتظرن... از شما و آقا نوید خجالت کشیدن.

نوید خندید.

- راهی هم هست؟! از چی خجالت می کشه؟! اتفاقیه که افتاده... به خیر گذشته...

خاتون گفت: ایشالا سر فرصت، تشریف بیارین در خدمت باشیم... همه مون عاشق این دختر ماه شما شدیم.

شکوفه تا کنار در همراهش رفت. خاتون نفس را ب*و*سید.

- استراحت کن عزیزم... مراقب خودت باش.

نوید همراه خاتون پایین رفت. شکوفه مانتو و روسری نفس را درآورد.

- چرا خبرمون نکردی؟!

نفس نشست.

- چیزی نشده بود! طفلکها انقدر دلشوره داشتن که شما ناراحت نشین؟

شکوفه نگاهی به پانسمان انداخت.

- کرج رفتین بیمارستان؟ کدوم بیمارستان؟

نفس گفت: نمی دونم کدوم بیمارستان.

شکوفه کنارش نشست.

- انقدر حالت بد بود که نفهمیدی کجا رفتین؟!

نفس دستپاچگی اش را مخفی کرد.

- حالم بد نبود... اونجاها رو بلد نبودم!

شکوفه تلفن را برداشت.

- بذار خبر بدم امروز نمی رم.

نفس گفت: مامان! من حالم خوبه! ناهارمم خوردم. به هیچی هم نیاز ندارم... به خاطر من از کارت نزن.

نوید که پایین برگشت، گفت: مامان راهی بود... خودشم بیرون، توی ماشین بود.

آرمن گفت: مادرش چیکار داشت؟!

نوید سر تکان داد.

- خانوم دسته گل به آب داده!

romangram.com | @romangram_com