#همسفر_گریز_پارت_61
رها گفت: بابا دختر! تو خیلی هنرمندی!
آرمن به اتاق نوید رفت. راهی از تمرینها و اجرای نوید و آرمن پرسید. رها به نفس گفت دیشب برگشته اند و فردا هم می خواهند به باغ کرج بروند.
شکوفه چای آورد و احوال پدر و مادر رها را پرسید.
راهی گفت: خیلی سلام رسوندن... اتفاقن فردا قراره بریم کرج. یه باغچه ی کوچیک داریم. بابا گفت حتمن دعوتتون کنم یکی دو روزی در خدمتتون باشیم.
شکوفه گفت: لطف دارین. ولی من باید برم بیمارستان... روزای آخر کارمه.
نفس خوشحال گفت: دو هفته ی دیگه بازنشسته می شه. فقط 14 روز دیگه مونده.
راهی گفت: به سلامتی.
و دوباره سرگرم حرف زدن با نوید شد.
آرمن سرحال از اتاق بیرون آمد.
- شما برای اجرای ما میاین؟
رها گفت: کجا؟ کِی؟
آرمن گفت: تالار وحدت. 14 و 15 فروردین.
رها گفت: حتمن... پدرم هم اگه خبردار بشه میاد...عاشق موسیقی کلاسیکه.
- ایشونم دعوتن. به نظرم اجرای خوبی بشه. هرچند شش ماهه حرف و حدیث و شایعه درموردش هست...
- اونهایی که تمرین می کردین برای اجراتونه؟
نوید گفت: آره... یه دوئت گیتاره... برای اولین بار.
آرمن گفت: اونم کنار بزرگای موسیقی ایران... همه ی اساتید موسیقی کلاسیک جمعن.
رها گفت: آرتین هم هست؟
- نه... آرتین کلن کار کردن با ارکسترو دوست نداره.
راهی گفت: خانوم لواسانی گرفتارن. شما که می تونید بیاید؟ با آرتین و آرمن.
نوید گفت: قربونت... راستش دیگه خودمم دارم از اینهمه تمرین کلافه میشم ولی همین یه هفته رو وقت داریم. نفس اگه می خواد، بیکاره، می تونه بیاد ولی ما... ایشالا دفعه ی بعد.
شکوفه متعجب به نوید نگاه می کرد و نفس به هر دو.
رها گفت: میای؟... نفس باور کن خوش می گذره. فقط دو روزه. دور هم نیست.
نفس همانطور با تعجب، چانه اش را بالا برد.
- نمی دونم!
آرمن خندید.
- عروس رفته گل بچینه؟!
راهی گفت: بذارین راحت باشن...
رها گفت: هر چی بخوای هست. رودخونه، کوه، اسب، باغ پر از شکوفه...
نفس لبخند زد. لبهای شکوفه هم با رضایت باز شد.
- میاد!
***
romangram.com | @romangram_com