#همسفر_گریز_پارت_60


شکوفه تازه بیدار شده بود.

نفس عکسهاس روز عید را چاپ می کرد و پسرها با آن تمرینات دو نفره ی سخت، دیوانه اش کرده بودند.

ضرباتی که به در اتاقک خورد، باعث شد بریدن نگاتیوها را برای وقتی دیگر بگذارد.

فکر کرد حتمن آرتین برگشته. ولی رها را که دید، ذوق زده گفت: کِی اومدی که من نفهمیدم؟!

رها ب*غ*لش کرد.

- با اینهمه سر و صدا چطور نفهمیدی؟... عیدت مبارک خانوم سخت کوش!

راهی مثل روز نمایشگاه، خوش تیپ و با لبخندی عمیق ایستاده بود.

- سال نو مبارک... مزاحم کارتون شدیم؟

نفس تشکر کرد.

- نه... اصلن... کاری که نیست. فقط برای اینکه از غارم دور نمونم!

راهی اخم آرامی کرد.

- غار؟!

نفس خندید.

- آرتین می گه اینجا غار منه.

یک ابروی راهی بالا رفت و انگار حرفش را نزد.

نفس گفت: چرا اومدین پایین؟ بریم بالا... سفر خوش گذشت؟

رها گفت: عالی... مامانت درو باز کرد، گفت بچه ها پایینن. ما هم اومدیم اینجا.

نوید گفت: بریم بالا. ناسلامتی عیده!

نفس به تاریکخانه برگشت. حوضچه را خالی کرد و لامپ را خاموش. عکسهای آماده را برداشت و بیرون رفت.

رها سریع گفت: عکسهاتو ببینم؟

راهی و نوید و آرمن هم کنارش ایستادند.

- این یکی چه بامزه شده!

- نفس! می کشمت! چرا اینطوری از من عکس گرفتی؟!

- همش مال عیده؟ معلومه خوش گذشته ها؟

- می بینم که با آرتینت هم عکس گرفتی... چرا تبعیض قائل شدی؟ مگه اون دوتای دیگه دل ندارن؟!

نفس همانطور که بالا می رفتند، گفت: بچه ها برام عیدی سه تا عروسک یه شکل گرفتن؛ خودشونم پیشنهاد کردن اسمهای خودشونو روی عروسکها بذارم...

آرمن گفت: من میرم پیش مامانم.

نوید دستش را گرفت.

- بیا بالا خودتو لوس نکن!

آرمن گفت: پس باید بذاری به لوسینه زنگ بزنم.

نفس تا شکوفه را دید، گفت: سرت خوب شد؟

شکوفه با سر جواب داد و به مهمانها خوش آمد گفت. رها با ذوق کنار هفت سین ایستاد.

- وای! چه هفت سین خوشگلی!

شکوفه همانطور که به آشپزخانه می رفت، گفت: نفس خانوم زحمت کشیده.

romangram.com | @romangram_com