#همسفر_گریز_پارت_56
نفس گفت: چشم!
وبلند شد. یاد"چشم" گفتن راهی افتاد و بعد هدیه ی پسرها.
شکوفه مثل هر سال، اسکناس های نو را به بچه ها داد.
آرمن گفت: به! عیدی های خاله شکوفه، خوشگلترین هدیه های دنیاس!
نوید دوباره گفت: راهی سلام رسوند.
کلاریس گفت: سلامت باشه.
- خیلی با معرفته... آرمن بریم؟
آرمن سر تکان داد.
شکوفه گفت: بازم تمرین؟!
کلاریس گفت: شما مگه نباید با دسته تون تمرین کنین؟!
آرتین لبخند آرامی زد.
- ارکستر!
کلاریس اخم کرد.
- هر چی!
آرمن گفت: یکی از قطعات کنسرت، دوئت من و نویده.
کلاریس لب ورچید.
- دوئت چیه؟!
آرتین گفت: یعنی فقط این دوتا گیتار بزنن.
ادیک پرسید: ما هم می تونیم بیایم؟!
نوید گفت: بله! اصلن براتون جای مخصوص مهمونهای ویژه رو در نظر می گیریم.
نوید و آرمن قهوه هایشان را تمام کردند.
- برای شام میایم بالا.
شکوفه گفت: باید بیای گوشتا رو کباب کنی.
آرتین سریع گفت: من درست می کنم... بیکارم...
آرمن گفت: نمیای پایین آرتین؟
آرتین سر تکان داد.
- قهوه مو بخورم، میام.
نفس گفت: منم میام!
دوربین و سه پایه اش را جمع کرد و به اتاقش برد.
بیرون که برگشت، ادیک و آرتین داشتند می رفتند.
- عمو ادیک، شما هم میاین؟!
ادیک لبخند زد.
- نه... میرم پایین تا این خانوما به غیبتشون برسن!
نفس دوباره به اتاقش برگشت و ساک ِهدیه های پسرها را برداشت.
romangram.com | @romangram_com