#همسفر_گریز_پارت_44
نفس گفت: خاله! رها خواهر مهندس راهیه.
لحن کلاریس آشنا شد.
- خوش اومدی... نمی دونستم راهی خواهر داره.
رها نشست.
نوید گفت: راهی شرکته؟
رها گفت: بودیم... با هم اومدیم. بیرون توی ماشینه.
کلاریس به آرتین گفت: بازم قهوه درست کن. براتون مهمون رسید.
نوید رفت راهی را بیاورد.
- چرا توی ماشین موند؟!
رها به در و دیوار نگاه می کرد.
- اینجا چقدر خوبه! یه جور دیگه تصور می کردم... تاریکخونه ی تو کجاس؟
کلاریس رفت بالا.
نفس در تاریکخانه را باز کرد.
رها گفت: زنگ ِ بالا رو زدم؛ یه خانومی جواب داد. به نظرم خواب هم بود... راهی گفت زنگ بالا رو بزنم.
نفس لامپ را روشن کرد.
- مامانم بوده.
رها با ذوق به فضای کوچک اتاقک نگاه کرد.
- چقدر دم و دستگاه داری! چه جالب!
بیرون که رفتند، راهی و نوید هم آمده بودند. راهی سلام کرد.
- رها دوباره شما رو دید کارش یادش رفت.
رها نشست.
- اومدیم دنبالت بریم برای عکاسی.
راهی گفت: سر همون پروژه های آماده.
آرتین قهوه می ریخت. نفس گاتا را برید.
نوید گفت: عجله که ندارین؟
راهی سر تکان داد که "نه".
نفس گفت: گاتای گرمه. خاله کلاریس تازه درست کرده.
نفهمید چرا به ارمنی به آرتین گفت " برای من بزرگ می ریزی؟"
و باز نفهمید چرا آرتین لبخند زد.
رها ویولن سل را به آرتین نشان داد.
- این مال شماس استاد؟
آرتین سر تکان داد.
- اسمم آرتینه!
آرمن با خنده گفت: منم آرمن. اینم نوید!
romangram.com | @romangram_com