#همسفر_گریز_پارت_42


راهی سرحال تر گفت: من با نوید حرف زدم. مخالفتی نکرد... توی همین چند روز می تونید با رها بیاید سر یکی از کارامون که تکمیل شده برای عکاسی.

نفس با رضایت سر تکان داد.

راهی گفت: رها چطوره به نظرتون؟!

نفس با لبخند گفت: همونطور که خودتون گفتین! واقعن مثل اسمش رهاس!

راهی گفت: فکر می کنید می تونه براتون یه دوست خوب باشه؟

نفس باز لبخند زد.

- از دیروز هست!

رها آمد بازوی راهی را گرفت.

- استاد گفتن امشب می خوان دربند جشن بگیرن. من و تو هم می ریم؟

راهی لبخند زد.

- اگه دعوت بشیم حتمن.

نفس سرحال گفت: رسمن دعوتید!

***

ساعت یازده، سرازیری یخ زده تا میدان سربند را برگشتند.

راهی و رها سوار ماشین خودشان شدند و رفتند. نفس و لوسینه، لرزان در ماشین نشستند. آرمن خندان دستهایش را به هم مالید و کنارشان لم داد.

لوسینه که با آرمن حسابی شیطنت کرده بودند، به ارمنی گفت: کی پیشنهاد دربند داد توی این سرما؟!

آرتین از آینه نگاهشان کرد.

- من!... یادمه یکی آلو ترش هم می خواست!





نفس هم به ارمنی گفت: من!... ولی دیگه نمی خوام!

لوسینه را رساندند و به خانه رفتند. باز کلاریس و ادیک تنها بودند و صدای حرف و خنده شان در راهرو پیچیده بود.

نفس همانطور که لباسهایش را در می آورد گفت: قراره یکی از همین روزا با رها بریم سر کارشون برای عکاسی.

نوید کاپشنش را در آورد.

- راهی گفت.

نفس لحظه ای منتظر ادامه ی حرف نوید، نگاهش کرد؛ ادامه نداشت. خسته اما سرحال به اتاقش رفت. نمی دانست راهی چطور نوید را متقاعد کرده. فقط احساس خوبی داشت. نمایشگاهشان افتتاح شده بود. همه از کارهایش تعریف کرده بودند. نوید راضی شده بود آزادتر به کارهایش برسد. یک ست لنز حرفه ای از آرتین هدیه گرفته بود و...

یاد گلها افتاد. بیرون رفت. نوید داشت گلها را در گلدانها می گذاشت.

نفس را که دید گفت: صبح که مامان بیاد از دیدن ِ اینهمه گل شوکه میشه.

حبه اي قند در آب گلدان انداخت. نوید کارت میان سبد گل را برداشت. نگاهی کرد و روی میز گذاشت. نفس هم به کارت نگاه کرد.

" به امید دیدن روزهای آفتابی از دریچه ی دوربینت. راهی و رها"

لبخند آرامی زد و فکر کرد " هدیه ی راهی، راضی کردن ِ نوید بود."

خمیازه ای کشید و به اتاقش رفت.

از شروع امتحانات، نفس به تاریكخانه اش نرفته بود.

یک هفته بود درس می خواند و امتحان می داد. سه روز تا امتحان بعدی فرصت بود و درسها را مرور کرده بود.

romangram.com | @romangram_com