#همسفر_گریز_پارت_33
نفس دهان باز نکرده، راهی سریع گفت: تعارف نکنید... بفرمایید.
نوید در را گرفت.
- برو دیرتون نشه.
نفس بی میل سوار ماشین راهی شد.
راهی سرحال بود ولی در عین حال، ادب را هم رعایت می کرد. بخاری ماشین را روشن کرد.
- حوصله ی یه آهنگ با نشاطو که دارین؟! اول صبح به آدم انرژی میده.
نفس دلخور از نوید، در دل گفت " حتمن یه آهنگ دامبول دیمبویی مسخره! اول صبحی..."
راهی ضبط را روشن کرد . نفس با شنیدن آهنگ امیدوار شد. از حرفهای نوید به شکوفه، فهمیده بود راهی مهندس معمار است ودر شرکت پدرش کار می کند ولی عاشق موسیقی ست.
راهی لبخند زد و نیم نگاهی به نفس انداخت.
- ویولن زدنم بهتر شده؟!
نفس هم لبخند ملایمی زد.
- نه به خوبی استادتون!
راهی خندید.
- اون که بله! گاهی فکر می کنم آرتین نابغه س... هر دوشون استادن... شنیدم ارمنی ها ذاتن استعداد موسیقی دارن...
نفس گفت: نوید چی؟!
راهی نگاهش کرد.
- نویدم استاده... شما چرا سمت موسیقی نرفتین؟!
نفس چانه اش را بالا برد.
- عکاسی رو بیشتر دوست داشتم.
- تا حالا توی زمینه ی عکاسی از فضاها کار کردین؟
نفس سرش را به طرف راهی گرداند.
- نه هنوز.
- کار کردن با فضاها و احجام... من خودم عاشق طراحی داخلی هستم. توی شرکت هم بیشتر روی فضاهای داخای کار می کنم... اگر دوست دارین می تونین این نوع عکاسی رم تجربه کنین.
نفس کنجکاو شد.
- کجا؟!
- یه مجله ی معماری هست که با مدیر مسولش آشنام.
نفس متفکر گفت: که عکسهامو چاپ کنن؟!
راهی نگاهش کرد.
- اگه خوششون بیاد چرا که نه؟!
نفس داشت به پیشنهاد او فکر می کرد.
راهی گفت: خودم گهگاه مقاله هایی درباره ی معماری داخلی بهشون می دم... اصلن میشه سر یکی از کارهای خودمون بیاین، عکس بگیرین. می برم مجله... خوبه؟
نفس یاد آبروریزی نوید افتاد.
romangram.com | @romangram_com