#همسفر_گریز_پارت_26
- نمی دونم... لوسینه زنگ نزد؟
آرتین دست به موهایش کشید.
- نه...
بالا رفت. میان ِ پله ها ایستاد. صدای بلند نوید در راهرو پیچیده بود.
- دیدی بیخود حساس نیستم؟! تحویل بگیرش!
صدای شکوفه آرامتر بود.
- چی شده؟!
کلاریس در را باز کرد.
- چی شده؟!
آرتین فقط سر تکان داد.
کلاریس با چشمهای گرد گفت: دارن دعوا می کنن؟!
لحظه ای صدا خاموش شد؛بعد نفس گفت: همکلاسیمه... داریم با هم تحقیق می کنیم... دیگه تموم شده...
نوید بلند گفت: تحقیقتون درباره ی گلهاس؟!... آره! فهمیدم دیگه بچه نیستي... خانوم، بزرگ شده... عشق و عاشقی راه انداخته...
شکوفه گفت: درست بگو چی شده آخه؟
آرمن هم بالا آمد.
کلاریس آرام گفت: چه خبر شده؟! نوید چرا عصبانیه؟
آرمن به نرده ها تکیه داد و آرام گفت: رفتیم دنبال نفس. دیدیم با یه پسره وایساده. داره ازش گل می گیره. نویدم قاطی کرد.
آرتین برگشت پایین. در را بست و خودش را روی کاناپه انداخت. هیچ فکری نمی کرد. فقط دلشوره داشت.
نوید قدم می زد.
شکوفه سرش را گرفت.
- نوید چی میگه نفس؟
نفس فقط حس کرد غرورش شکسته. حتمن صدایشان پایین رفته بود. حتمن آرمن تعریف کرده بود چطور با عصبانیت او را سوار کردند... تند تند نفس می کشید و به نوید خیره بود. شکوفه که گفت" با توام نفس" فک ِ فشرده اش باز شد و خیره به نوید، بلند گفت: همکلاسیمه... به تو هم هیچ ربطی نداره.
نوید آرام ولی عصبی گفت: خیلی خب! بهت میگم ربطی نداره یعنی چی.
به طرف اتاق رفت و داد زد: درس و دانشگاه وهمکلاسی و نمایشگاه و هر کوفت دیگه تعطیل... تموم شد.
شکوفه ماتزده به نفس نگاه کرد.
- چیکار کردی نفس؟!
انگار با همان یک جمله می خواست محاکمه اش کند. نفس کیفش را پرت کرد و بیرون دوید.
تاریخ عضویت : دي ۱۳۸۸
محل سکونت : تهران
تشکرها: 2,636
تشکر شده 139,451 بار در 782 پست
romangram.com | @romangram_com