#همسفر_گریز_پارت_20


- سرما خوردی؟!

نفس مقاله ها را روی میز انداخت.

- تنم درد می کنه.

شکوفه با لیوان و قرص بیرون آمد.

- بیا بخور.

دستش را روی پیشانی نفس گذاشت.

- توی سرما بودی؟

نفس قرص را خورد و به کوسن ها لم داد.

- یه کم.

شکوفه چانه ی او را بالا گرفت.

- دهنتو باز کن ته گلوتو ببینم؟... یه کم؟!

نفس بی حال گفت: آمپول لازمم. می دونم.

و دهانش را باز کرد. شکوفه راست شد.

- آماده شو با هم بریم بیمارستان تا دکتر مشفق هست. به نوید میگم ببردمون.

نفس گفت: فردا میام. الان حال ندارم. میخوام زود بخوابم.

شکوفه گفت: فردا صبح میای؟ کلاس نداری؟... بخواب بدتر نشی. برات آب پرتقال و لیمو شیرین بگیرم؟

نفس سرش را تکان داد.

- خودم می گیرم... دیرت نشه؟

شکوفه نگران گفت: نه... اگه تبت زیادتر شد زنگ بزن بهم... به نوید میگم بیاد بالا پیشت.

نفس سریع گفت: نمی خواد... بذار همون پایین باشه.

شکوفه جلوی در ِ خانه ی کلاریس ایستاد. آرتین در را باز کرد. شکوفه به بارش برف نگاهی انداخت و در جواب تعارف آرتین تشکر کرد.

- دارم میرم بیمارستان... نفس حالش خوب نیست.

آرتین اخم کرد. کلاریس آمد جلوی در.

- شکوفه چی شده؟

آرتین پا به پا کرد و با طمانینه وارد شد. صدای شکوفه را شنید.

- نفس سرماخورده. تب داره. گفتم بیا با هم بریم بیمارستان، نیومد. قراره فردا صبح بیاد...

کلاریس گفت: چیزی خورده؟

شکوفه گفت: براش گذاشتم. خواستم زحمت بکشی حواست بهش باشه. با نوید لجبازی می کنه. باهاش نمیاد. اگه بدحال تر شد خبرم کن.

آرتین پشت کلاریس ایستاد.

- می خواین حاضرش کنین الان ببریمش.

شکوفه گفت: بهش گفتم. میگه میخوام بخوابم...

کلاریس گفت: ادیکم مریضه. سوپ درست کردم. براش می برم. حواسم هست. تو خیالت راحت باشه.

آرتین کنار رفت. صدای کلاریس آمد.

- اگه تبش بالا رفت، با آرتین میاریمش. با من لجبازی نمی کنه.

romangram.com | @romangram_com