#همسفر_گریز_پارت_18
آرتین انگشتش را روی سیمها کشید.
- زنگ زد بهم.
نفس نگاهی به ساعتش کرد و به تاریکخانه رفت.
آرتین خیره به کاناپه و جای خالی نفس گفت: می خوای کار کنی؟
صدای نفس آمد.
- نباید کار کنم؟!
به در بسته نگاه کرد و گفت: چرا... می خوای همراه کار، سوز بم ِ سازمو بشنوی؟
در باز شد.
نفس سرش را بیرون آورد و با لبخند گفت: نیکی و پرسش؟!
صدای ساز آرتین ادامه داشت تا نوید و دوستش رسیدند. معرفی و آشنایی و احوالپرسی شان را نفس شنید و فهمید "راهي" قرار است ویولن زدنش را با آرتین تقویت کند.
برای بالا رفتن که بیرون رفت، آنها همچنان مشغول بودند.
نوید گفت: تو اینجایی؟!
نفس سلام کرد. راهی ایستاد و جوابش را داد.
نوید گفت: خواهرم، نفس.
راهی گفت: خوشوقتم.
و دوباره نشست.
نفس فکر کرد صدایش پخته تر و بزرگتر از سنش به نظر می رسد. کوتاه جواب داد و بالا رفت.
راهی اکثر روزها با نوید و آرمن گیتار تمرین می کرد و هفته ای یکبار با آرتین کلاس ویولن داشت.
آرمن با خنده گفت: داریم با هم تداخل می کنیم! انگار همون آموزشگاه خلوت تره.
راهی گفت: اگه به خاطر من میگی، من که دیگه غریبه نیستم؟!
نوید فنجانهای قهوه را روی میز کوچک گذاشت.
- مهندس راهی که غریبه نیست؟ از خودمونه.
نفس عکسها را از خشک کن برداشت و لامپ را روشن کرد.
زیر نور، با دقت اجزاء عکس را بررسی کرد و نفس راحتی کشید. عکسها را در پاکت بزرگی گذاشت و بیرون رفت.
آرمن گفت: ما که نه... لوسینه اینجوری راحت نیست.اصلن همون بالا توی اتاقم باهاش کار می کنم.
به نفس نگاهی کرد؛ نوید گفت: میخوای بری؟
نفس سرش را تکان داد و پالتو را پوشید.
راهی گفت: شما زیاد اهل موسیقی نیستین؛ نه؟!
نفس در حال بستن دکمه ها گفت: فقط گوش می کنم.
راهی تکیه داد.
- پس باید انقدر اجبارن گوش کرده باشین که حرفه ای شده باشین.
نفس سری تکان داد.
romangram.com | @romangram_com