#همسفر_گریز_پارت_117
و با لبخند افزود:
- خب همه ی مزه ی خواستگاری همینه دیگه!
راهی فکر کرد " حتمن وقتی هم گفت نه و هیجانها فروکش کرد، همه چیز تموم بشه"
آرام و مردد گفت: ولی من نمی خوام از دست بدمش.
آقای سزاوار اخم مهربانی کرد.
- ما هم نمی خوایم... حالا کی گفته از دست میدیش؟!
راهی ساکت ماند.
آقای سزاوار دوباره پرسید: پنج شنبه مطرح کنیم؟
راهی گفت: نه... باید مطمئن بشم.
آقای سزاوار دوباره لبخند زد.
- چند ماهه مطمئن نشدی؟! ... پسرم، اگه قسمتتون این باشه مطمئن باش هیچی عوضش نمی کنه.
راهی فکر کرد " اگه نباشه..."
و آرام گفت: چند روز صبر کنیم، بعد.
آقای سزاوار سر تکان داد و نشست.
راهی بالا رفت و شماره ی آرتین را گرفت.
کجایی پسر؟!
از جا پرید و به آرتین نگاه کرد.
آرتین لبخند زد.
- خیلی وقته اومدی؟
راهی بلند شد.
- نه... کلاست تموم شد؟
آرتین گفت: آره... بریم... نفس سه شنبه ها تا شب کلاس داره. ماشینو بهش دادم راحت برگرده.
- خوب كردي... ماشینو همین نزدیک پارک کردم.
- نرفتی شرکت؟
- چرا... زود اومدم بیرون.
ساکت تا کنار ماشین رفتند.
راهی پشت فرمان نشست و گفت: بریم یه جای دنج...
آرتین کمربندش را بست.
- چرا نمیای خونه؟
راهی راه افتاد.
- خونه نه!
آرتین گفت: خب استودیو.
- اونجا هم نه... یه جا که دو نفری بشینیم، راحت حرف بزنیم.
آرتین لبخند زد.
romangram.com | @romangram_com