#همسفر_گریز_پارت_113
آرشه ها را پایین آورده بودند. آرتین هم ایستاد. نفس نمی دانست چه بگوید. کف دستها را به هم چسباند و جلوی دهانش گرفت.
آرتین غرق چشمهای خیس نفس، با لبخند گفت: نزدیک به اون چیزی که می خواستی شده؟!
راهی، اولین اجرا در حضور جمع غریبه را فراموش کرده بود و از دیدن نفس، آنطور بهت زده، زبانش بند آمده بود.
نفس سعی کرد خودش را کنترل کند و گفت: فقط می تونم بگم هیچ وقت امروزو فراموش نمی کنم. امروز قشنگترین روز زندگیمه. از هردوتون ممنونم.
راهی نفس بلندی کشید.
- ایده ی آرتین بود.
آرتین گفت: ایده ی خودت بود! مگه نمی خواستی اولین نمایشگاهت اینطوری باشه؟!
نفس ناباور سر تکان داد.
- آره... گل نرگس و ویولن و نازوک...
آرتین با چشم به میز پذیرایی ِ گوشه ی سالن اشاره کرد.
نفس با دیدن نازوکهای چیده شده، مبهوت، دستی به پیشانی اش کشید.
- وای خدا... ولی ...یادم نمیاد بهت گفته باشم.
آرتین خندید.
- جادوگری که فقط چاپ عکس نیست!
و با تمام وجود خوشحال بود که برای راهی، نزدیکی اش به نفس تا این حد مشخص شده.
نفس سردرگم به هر دو نگاه کرد.
- اینهمه نرگس، این فصل سال، چطور پیدا کردین؟!
راهی لبخند زد.
- پیدا کردنشون برای نمایشگاه شما کار سختی نبود.
نفس برای اولین بار در نگاه ِ راهی، شیفتگی را می دید.
خجالت کشید و نگاهش را دزدید.
- با اینکه از هیچی سر در نمیارم ولی همه چیز مثل رویاست...
بقیه هم کنارشان آمدند.
نوید گفت: فکر نمی کنم بزرگترین استادای عکاسی هم همچین نمایشگاهی برگزار کرده باشن... واقعن سنگ تموم گذاشتین.
آرتین گفت: باید از آقای سزاوار تشکر کرد.
آقای سزاوار به نفس لبخند زد.
- اولن که نفس خانوم با کارای فوق العاده ش لیاقت همچین نمایشگاهی رو داره. در ثانی، این نمایشگاه چند منظوره س! منم می تونم با ارائه ی کارای نفس، حسابی فخر بفروشم!
شکوفه گفت: در اصل کارای خودتون و مهندس راهی.
خاتون شانه ی راهی را فشرد.
- راهی برای اولین بار داره سازشو برای همه می زنه.
راهی گفت: اگه آرتین نبود، نه من جرات می کردم سازمو دست بگیرم، نه اینجا به این خوبی می شد.
نفس فکر کرد " چقدر این پسر متواضع و با شخصیته. دائم داره اینهمه زحمتو متوجه آرتین می کنه."
آقای سزاوار گفت: گویا شام و جشن افتتاحیه ی امشب رو هم همینجا ترتیب داده.
آرتین خندید.
romangram.com | @romangram_com