#همسفر_گریز_پارت_112
" لعنت به من که اینهمه احساسو نمی بینم و چشمم به آرتین و لاریساست."
جلوی آینه ایستاد.
" چقدر دلم براش تنگ شده... تا کِی می خوای بهش فکر کنی؟! تا وقتی حرفای عروسی شون جدی تر بشه؟ یا وقتی کنار لاریسا، توی عروسی شون ببینیش؟"
رها آمد.
- دیزی تموم شد!... من امروز می خوام برم جت اسکی سواری. تو که دیگه کاری نداری؟ میای؟
نفس گفت: آره. این دو روز فقط می خوام توی آب باشم.
رها خندید.
- تا آخرش باهات
آقای سزاوار، لابی اختصاصی یکی از هتلهای پنج ستاره را برای نمایشگاه ِ عکس نفس در نظر گرفته بود.
نفس تصورش را هم نمی کرد اولین نمایشگاه انفرادی اش در چنان جایی برگزار شود. علاوه بر استادان و همکلاسی های نفس، مهمانان آقای سزاوار و شرکت هم در روز افتتاحیه می آمدند.
عکسها در ابعاد بزرگ و با چیدمانی که راهی طراحی کرده بود، با نورپردازی بی نظیر آماده شده بود.
آرتین دستور داده بود روز افتتاحیه، نفس حق دارد نیم ساعت زودتر بیاید و خودش همراه راهی رفته بود.
نفس با وسواس آماده شد و همراه نوید و شکوفه به هتل رفت.
کلاریس و ادیک و آرمن، دنبال لوسینه و لاریسا رفتند.
رها ماشین نوید را که دید، سریع داخل شد و به راهی و آرتین گفت: اومدن! بجنبین!
آرتین لبخندی مطمئن به راهی زد.
- خیالت راحت باشه. خوب از عهده ش بر میایم!
راهی دستی به کراواتش کشید.
- تو که آره! ... من زیاد از خودم مطمئن نیستم!
آرتین آرشه اش را برداشت.
- ولی من مطمئنم! نقص نداری!...آماده ای؟ یک... دو... سه... چهار...
نفس از در بزرگ شیشه ای که گذشت، با انبوه گلهای نرگس روی پایه های بلند رو به رو شد و آرتین و راهی که در گوشه ی سالن با هم ویولن سل و ویولن می نواختند.
انقدر شوکه شد که چند لحظه باور نکرد بیدار است.
نوید و شکوفه که خندان او را به جلو بردند، از شوق اشکش سرازیر شد. هر چه تلاش کرد، نتوانست خودش را کنترل کند.
پسرها در حال نواختن به نفس لبخند زدند. یک دور، دور خودش آرام چرخید و دوباره به آن دو نگاه کرد.
رها نفس را ب*غ*ل کرد.
- خوشت اومد؟! اشکاتو پاک کن! کلی آدم کله گنده دارن میان برای دیدن کارات! می خوای با گریه بهشون خوش آمد بگی؟!
و با دستمال، با احتیاط، صورت نفس را خشک کرد.
آقای سزاوار و خاتون هم رسیدند و با رضایت و شگفتی، سراغ نفس آمدند.
- تبریک می گم... می بینم که بچه ها فکر همه چیز بودن!
نفس هنوز هیجان زده بود. خاتون او را ب*و*سید.
- کارای بی نظیرت باید هم انقدر خوب به نمایش در می اومد عزیزم.
قطعه ی زیبایی که آرتین و راهی اجرا می کردند، آقای سزاوار را بیشتر سر ذوق آورده بود و سرحال در سالن می چرخید.
نفس، سراغ پسرها رفت.
romangram.com | @romangram_com