#همسفر_گریز_پارت_110
- بیست و چهار ساعت که چیزی نیست؟ نوید از خدا می خواد تنها باشه. از اوناس که حسابی هم به خودش می رسه. کسی هم نبوده مزاحم دل ای دل شون بشه!
- راهی هم بهونه گیر نیست... اما فرامرز خیلی لوسه!
رها آرام گفت: نفس؟... خوابی؟!
نفس سریع چشم گشود. رها گوشی موبایل را به طرفش گرفت.
- راهیه. صبح هم زنگ زد برای کارات.
نفس نشست و گوشی را گرفت.
رها در حال بیرون رفتن، گفت: حرفت که تموم شد، کم کم حاضرشو خانوم.
نفس گفت: سلام.
صدای راهی مثل همیشه گرم و جذاب آمد.
- سلام... خسته نباشید.
- مرسی... شما خسته نباشید.
راهی خندید.
- صدای شما رو که می شنوم، خسته نیستم... صبح زنگ زدم، رها گفت معلوم نیست کِی با وسایلتون رفتین.
- صبح زود رفتم. بقیه خواب بودن.
- نگران شدم. گفتم مطمئنید رفته سراغ کاراش؟ رها گفت با وسایلش که رفته، معلومه داره عکاسی می کنه... حالا چرا انقدر زود؟!
- دیروز دیدم پنجره های اتاقها رو به طلوعه. خواستم وقت طلوع برم.
راهی مکث کرد.
- ... خوش می گذره؟
- بله... همه چیز عالیه!
- ما هم دیدیم حسابی دلتنگ و بی قرار شدیم، پیشنهاد کردیم آخر هفته رو بیایم کرج.
نفس یاد آرتین افتاد.
- دیدین؟! با کی؟!
و منتظر شد راهی بگوید من و آرتین و...
راهی جواب داد: من!... خودم...
آهی کشید.
راهی گفت: باید منم همراهتون می اومدم... اونجا نه مدلی دارین، نه سازی، نه نوازنده ای...
نفس لبخند زد.
- از مدلهای محلی استفاده کردم! اصلن نگران عکسها نباشید. به نظرم خوب میشن.
- نگران عکسها نیستم... نگران شما هستم.
بدجنس شد.
- چرا نگران؟! ما داریم خوش می گذرونیم و دلمون نمی خواد برگردیم!
- خدا رو شکر که بلیطهای برگشتتون برای شنبه اوکی شده.
romangram.com | @romangram_com