#همسفر_گریز_پارت_109
* این اسم توی داستان قبلا هم اومده. خواستم یه توضیح کوچیک بدم برای اون دوستانی که با روند ظهور و چاپ عکس آشنایی ندارن. تا موضوع براشون گنگ نمونه.
ظهور و چاپ عکس به روش مونولوگ، خیلی ل*ذ*ت بخش و شیرینه.
حلقه ی فیلم در تاریکی مطلق از قرقره ش (که توی دوربین میذاشتیم و جا مینداختیم) خارج میشه . توی تانکهای کوچیکی اندازه ی قوطی کنسرو قرار می گیره و توش مواد ظهور میریزن و تکون میدن. بعد هم مواد ثابت کننده و شستشوی فیلمی که در واقع نگاتیو عکسها میشه.
این نگاتیوها باید پوزیتیو و به اندازه ای که می خوایم بزرگ بشن و بعد روی کاغذ بیان.
آگراندیسمان، یه دستگاهه که نگاتیوها رو بزرگ می کنه. یه چیزی شبیه اسلاید شو .
کاغذ عکاسی خیلی حساسه و باید توی تاریکی کامل از پوشش خارج بشه و زیر آگراندیسمان قرار بگیره و چند ثانیه تصویر نگاتیو، روی کاغذ بتابه و بعد توی محلول ها ظاهر و تثبیت و شستشو بشه.
****
کلافه از گرما و شرجی در زد.
رها در را باز کرد.
شکوفه، کلاریس و خاتون طبق معمول حرف می زدند و می خندیدند.
رها سه پایه را از نفس گرفت.
- چرا بیدارم نکردی؟!
نفس گفت: دلم نیومد...
نگاه همه به طرفش برگشت.
- تو کِی رفتی نفس؟!
نفس سریع مانتو و روسری را در آورد و روی مبل افتاد.
- ساعت شش.
رها قوطی آبمیوه ی خنک را به نفس داد.
- چرا انقدر زود؟! حداقل موبایلو می بردی.
نفس نگفت دیشب خوابهای آشفته دیده و نا آرام بوده و نتوانسته بیشتر بخوابد.
- می خواستم از نور طلوع آفتاب استفاده کنم.
شکوفه پرسید: چیزی خوردی؟
نفس قوطی را بالا گرفت.
- دارم می خورم!
خاتون گفت: تموم شد؟
- بله... آخریش بود.
رها گفت: می خوایم بریم رستوران سنتی... خاله کلاریس ه*و*س دیزی سنگی کرده!
نفس بلند شد.
- من دراز می کشم تا بخوایم بریم.
به اتاق رفت و روی تخت افتاد. صدای حرفها را می شنید تا چشمش گرم شد.
- ادیک طاقت دوری منو نداره. هی داره بهونه می گیره برای بچه ها! لوسینه و لاریسا همش اونجان ها؟... دستپخت شونم خوبه... عادت کرده از راه که می رسه، منو ببینه.
- خودت هم دلت تنگ شده! هر چی می خوری یادش می افتی!
- امروز رفتن کرج سرشون گرم میشه. فرامرز نمی ذاره بهشون بد بگذره! فقط برای آرمن بد شد که از نامزدش دور شده!
romangram.com | @romangram_com