#همسفر_گریز_پارت_108
نفس گفت: آرتین باهوشه.
آرتین خندید.
- اگه نفس نگفته بود چقدر نگه دارم، خراب می شد... ولی برای روز اول خیلی هیجان انگیز بود!
نفس گفت: من تک تک چاپ نمی کنم. معمولن ده تا ده تا چاپ می کنم.
آرتین گفت: آخه تو عکاسباشی ِحرفه ای هستی!
نوید گفت: بیار عکستو ببینیم؟
آرتین با لبخند گفت: شاهکارمو!
بعد به اتاقک رفت. نفس که سرش را گرداند، لاریسا هنوز ایستاده، نگاهش می کرد.
معذب گفت: بیارش... خشک شده...
آرتین با عکس آمد.
- اینم پرده برداری از شاهکار آرتین عابدیان!
آرمن بلند خندید.
- شاهکارت عکس نفس و رهاس؟!
لاریسا پوزخند ِ آرامی زد.
لوسینه گوشه ی عکس را گرفت.
- قشنگ شده.
نوید گفت: حالا بی شوخی خودت چاپ کردی؟!
نفس نتوانست نگاههای سنگین لاریسا را تحمل کند.
گفت: مگه شوخی داریم؟ خودش چاپ کرد دیگه؟
لوسینه گفت: بریم بالا پیش مامانت.
نفس به تاریکخانه رفت.
- من می خوام بقیه ی عکسها رو چاپ کنم.
آرتین گفت: بی من؟!
لاریسا گفت: تجربه کردی دیگه؟!
آرتین کنار در ایستاد.
- تو هم بیا بالا، وقتی برگشتیم با هم چاپ می کنیم.
نفس لبخندی زورکی زد.
- تا برگردی، یه حلقه چاپ کردم. اگر دوست داشتی دومی شو با هم تموم می کنیم.
آرتین سر تکان داد.
- مرسی.
نفس هم سر تکان داد.
- درو ببند.
چند لحظه بعد، همه جا ساکت شده بود و نفس با پشت ِ دست، اشکهایش را پاک می کرد تا لنز آگراندیسمان را تنظیم کند.
romangram.com | @romangram_com