#همسفر_گریز_پارت_106
بعد در تاریکی، کاغذ را به آرتین داد.
- بذار توی این حوضچه ی اولی.
آرتین کاغذ را در آب فرو برد. نفس لامپ قرمز کوچک را روشن کرد.
آرتین گفت: این که سفیده؟!
نفس لبخند زد.
- الان درست می شه. با این گیره، یه کم کاغذو توی محلول حرکت بده.
کم کم خاکستری های روی کاغذ جان گرفتند و پر رنگ شدند.
آرتین لبخند زد.
- پس توی غارت جادوگری می کنی!
نفس خندید.
- درش بیار، بذارش توی اون یکی حوضچه... این یکی ، مواد ثابت کننده داره.
آرتین به نیمرخ سرخ رنگ نفس نگاه کرد. با ل*ذ*ت نفس بلندی کشید و عکس را از آب بیرون کشید.
نفس خشک کن را به برق زد.
- بذار اینجا خشک بشه.
آرمن از بیرون بلند گفت: موفق شدین؟! عکسهامو خراب نکنین؟!
نفس گفت: همش خراب شد!
و با شیطنت خندید.
- بعدی شو خودت چاپ کن.
آرتین هم با شیطنت گفت: می خوای به این زودی بهم اعتماد کنی؟!
نفس دست به سینه ایستاد.
- من همیشه به تو اعتماد دارم... مطمئنم از من باهوش تری.
آرتین همه ی نگاتیوها را نگاه کرد. نفس فقط یک عکس داشت؛ کنار رها. که دیشب راهی گرفته بود.
ترسید آن را انتخاب کند و نفس مشکوک شود.
خود نفس، وقتی مکث آرتین را روی آن نگاتیو دید، گفت: اینو راهی گرفته... یه چیزایی از عکاسی بلده اما صداشو در نمیاره.
آرتین سریع گفت: پس بذار همینو چاپ کنیم ببینیم چیکار کرده!
نفس یاد حرفهای راهی افتاد و فکر کرد " می شه یه روز برسه که من راهی رو دوست داشته باشم؟! کسی می تونه جای آرتینو بگیره؟"
آرتین گفت: نمی دونم چقدر باید نور بدم. بهم بگو.
نفس سر تکان داد.
- لامپو خاموش کن. قرمزه روشن باشه هم اتفاقی نمی افته ولی من همیشه اونم خاموش می کنم.
آرمن بلند گفت: ببین کی اومده!
بعد صدای احوالپرسی لوسینه و لاریسا آمد.
صدای لوسینه را شنیدند.
- مثلن اومدیم کمک! انگار اصلن دیشب اینجا اتفاقی نیفتاده! کِی جمع و جور کردین؟!
آرتین به نوری که تصویر نفس و رها را روی کاغذ انداخت خیره شد.
romangram.com | @romangram_com