#همسفر_گریز_پارت_105


* برای عکاسی در تاریکی، دریچه ی لنز دوربین برای مدت طولانی تری باز می مونه تا فیلم، بیشتر نور ببینه.

*****

خانه و حیاط، مثل همیشه شده بود و از شلوغی و به هم ریختگی خبری نبود.

نفس اول به بقیه سر زد. بعد بالا رفت و حلقه های فیلم را برداشت و پایین برد.

نوید و آرمن و آرتین روی قطعه ی جدید آرتین کار می کردند.

آرتین پرسید: می خوای عکسها رو چاپ کنی؟

- همه شو فرصت نمی کنم امروز چاپ کنم ولی چندتایی شو قبل از رفتن ، تحویل آقا داماد می دم!

آرمن گفت: دستت درد نکنه. میشه بدیم عکاسی هم چاپ کنه تا بیشتر از این توی زحمت نیفتی.

نفس کنار در ایستاد.

- همه ی ل*ذ*تش به چاپ کردنشه. در ضمن استاد هم قراره کمکم کنه!

آرتین لبخند زد.

- چشم! الان بیام؟

نفس یک ابرویش را بالا برد.

- نه پسرجون. بذار فیلمهاشو ظاهر کنم، بعد! الان توی دست و پام میای کارمو خراب می کنی!

آرتین با ل*ذ*ت لبهایش را به هم فشرد.

نوید خندان گفت: پررو نشو دیگه! کمک خواستی بگو.

آرتین گفت: خودم گفتم... می خوام یاد بگیرم.

***

نفس که با نگاتیوهای آماده بیرون رفت، هر سه دست از نواختن کشیدند و سرگرم تماشای نگاتیوها در نور پنجره شدند.

نفس گفت: آرمن، هر کدومو دوست داری بگو امروز چاپ کنم.

آرتین تاکید کرد: چاپ کنیم!

پسرها زنگ زدند پیتزا آوردند.

غذا که خوردند، نفس گفت: بریم استاد؟!

آرتین همراهش به اتاقک رفت. در را که بست، گفت: تو شروع کن، من نگاه می کنم یاد بگیرم.

نفس حوضچه ها را از مواد ظهور و چاپ پر کرد.

- بوی اینا اذیتت نمی کنه؟

آرتین سر تکان داد که "نه"

نفس کاغذهای عکاسی را کنار دستش گذاشت. نگاتیوها را در قاب جا داد و لامپ آگراندیسمان را روشن کرد. یکی از عکسهای دو نفری آرمن و لوسینه را انتخاب کرد. لنز را با وسواس تنظیم کرد و لامپها را خاموش کرد.

آرتین گفت: باید توی این تاریکی کارها رو بکنی؟! چیزی پیدا نیست که؟

نفس لبخند زد و به کنارش در تاریکی زل زد.

- باید به کاغذ عکاسی به اندازه نور بدی. کم نور بخوره سفید میشه. زیاد نور بخوره سیاه...

در تاریکی کاغذ را درآورد و روی صفحه ی آگراندیسمان گذاشت.

لامپ آگراندیسمان را چند ثانیه روشن و دوباره خاموش کرد.

- تو چاپش کن... خیلی حس خوبیه!

romangram.com | @romangram_com