#همیشه_یکی_هست_پارت_62
- چون جَلدي آدرس دادين و قطع كردين بايد به كي ميگفتم ؟
جدي تر شد و گفت :
- ببين من اينجا يه كسي رو ميخوام كه حداقل ديپلم و داشته باشه . به كامپيوتر هم ميخوام مسلط باشه . لحن گفتارشم ميخوام صحيح و مودبانه باشه . در ضمن دوست ندارم ارباب رجوعام رو با اين لباسات فراري بدي پس در نتيجه يه كسي رو ميخوام كه به تيپ و قيافش برسه . هنوزم فكر ميكني جاي كار داشته باشي اينجا ؟
عصباني شده بودم از جاش بلند شد و گفت :
- خوشحال شدم از اينكه دوباره ديدمت در ضمن خوشحال تر هم هستم كه اين بار قصد نكردي چيزي ازم بدزدي . راه و كه بلدي ؟
اين و گفت و پوزخندي زد . به سمت اتاقي كه ازش اومده بود بيرون راه افتاد گفتم :
- هي آقا !
برگشت . اخماش و كشيد تو هم و گفت :
- با مني ؟
- مگه غير از شومام كسي اينجا هست ؟
كامل برگشت سمتم دستاش و كرد تو جيب شلوارش و همونجوري با اخم نگاهم كرد گفت :
- ميشنوم .
- من پايين شهريم لات و لوت و بي سر و پام تازه بي سواتم هستم . ولي شوما كه انقدر ادعات ميشه حداقلش بايد يكم مودب تر باشي . فقط اينو گفتم كه بدوني منم واسه خودم كسيم !
داشتم ميرفتم كه گفت :
- وايسا .
وايسادم نگاهم كرد و گفت :
- ببين بچه تو همين 1 هفته پيش كيفم و ميخواستي بزني . حالا اومدي ميگي واسه خودت كسي هستي ؟ واسه چي بايد به يه جيب بر اعتماد كنم ؟ اصلا از كجا معلوم دوباره جيبم و نزني ؟ تو يه دليل خوب بيار كه من اينجا بهت كار بدم منم بدون چون و چرا بهت كار ميدم .
حس ميكردم داره لهم ميكنه ولي كم نياوردم زل زدم تو چشماش و گفتم :
- بهم گفتي برم دنبال يه كاري كه واسش زحمت كشيده باشم و نون بازوم و بخورم . اون روز خوب شعارايي دادي . گفتي آدمايي هستن كه وضعشون از من بدتره . البته فكر نكنم تا حالا حتي به چشمتم ديده باشي اينجور آدمارو . ولي خوب شعارات و دادي و رفتي . منم قول داده بودم كه ديگه دور اين كارارو قلم بگيرم و اتفاقا گرفتم افتادم دنبال يه كاري كه واسش زحمت بكشم ولي هيچ جا كار نريخته كه من برم سرش وايسم . يا كارش پر از فساده يا اينكه انقدر مُندِشون بالاست كه تا مارو ميبينن مثل الان شوما باهامون مثل يه تيكه آشغال رفتار ميكنن . هزار تا مدرك و كوفت و زهر مار ميخوان . خوب من بايد برم ديگه چيكار كنم ؟ خود شوما هم بدترين رفتار و داشتين . من كه دارم ميرم ولي مهندس با يكي ديگه مثل من رفتار نكن . زت زياد .
پشتم و بهش كردم و به راه افتادم كه يهو صدام كرد :
- منشي نميتوني بشي اما يه نظافت چي ميخوام هستي ؟
برگشتم سمتش . داشت دقيق نگام ميكرد گفتم :
- چي شد دلت سوخت ؟
شونه هاش و انداخت بالا و گفت :
romangram.com | @romangram_com