#همیشه_یکی_هست_پارت_61
يه صدايي از توي اتاق گفت :
- سلام . بفرماييد تو الان ميرسم خدمتتون .
با خيال راحت لم دادم روي راحتيا كه توي سالن بود . نگاهم و دور تا دور اتاق گردوندم . يه اتاق م*س*تطيلي شكل بود كه دو تا در رو به روي هم باز ميشدن و وسطشونم ميز منشي بود انتهاش هم يه آشپزخونه قرار داشت . همينجوري داشتم همه چي رو بر انداز ميكردم كه يهو يه صدايي كه داشت نزديك ميشد گفت : - ببخشيد كه منتظرتون گذاشتم من …
يهو خشك شد . منم خشك شده بودم از جام بلند شدم و با دهن باز نگاهش ميكردم .
يهو خشك شد . منم خشك شده بودم از جام بلند شدم و با دهن باز نگاهش ميكردم .
زودتر از من به خودش اومد نيشخندي زد و گفت :
- آدرس اينجارو از كجا پيدا كردي ؟ اومدي چيز ميزايي كه نبردي و ببري ؟
لحنش پر از تمسخر بود به خودم اومدم اخمام و تو هم كشيدم و گفتم :
- ديشب زنگ زدم آدرس اينجا رو گرفتم .
يكم فكر كرد و گفت :
- هوم ؟ يادم نمياد . خوب بشين .
دوباره روي صندليم نشستم و اونم روي يه صندلي ديگه نشست و گفت :
- خوب ؟ براي چي اومدي ؟
داشت حوصلم و سر ميبرد گفتم :
- واس خاطر آگهيتون . مگه شوما نبودين كه منشي ميخواستين ؟
يه لنگه ابروش و انداخت بالا و گفت :
- خوب حالا اين متقاضيمون كجا هست ؟
- روبه روتون نشسته !
- خوب مدركت چي هست ؟
- سيكل .
دو تا ابروهاش رفت بالا گفت :
- سيكل ؟ تا چه كلاسي درس خوندي ؟
- دوم دبيرستان .
- بعد اونوقت چرا اينا رو ديشب پاي تلفن بهم نگفتي ؟
romangram.com | @romangram_com