#همیشه_یکی_هست_پارت_59
- ميذارين برم ؟ همينجا قول مردونه ميدم كه ديگه دست از پا خطا نكنم .
هيراد پوزخند زد ! نميدونم به خاطر قولم يا مردونه بودنش ! فريد گفت :
- هيراد ولش كن بره گ*ن*ا*ه داره . چيزي هم كه ازت نزد .
هيراد ماشين و يه گوشه نگه داشت . ته دلم داشتم از خوشحالي بال در مي آوردم برگشت عقب و زل زد تو چشمام . اخماش تو هم بود گفت :
- به جاي اين كارا برو وايسا سر يه كاري . نون بازوت و بخور . بدبختي ؟ فقيري ؟ فكر كردي همه پولدارن ؟ پس فردا بايد همه راه بيفتن تو خيابون جيب مردم و خالي كنن ؟ خيليا مثل توان . حتي شايد بدتر از تو ولي كار ميكنن و خرجشون و در ميارن . آخرشم سرشون و بالا ميگيرن ميگن خودمون كار كرديم . ميذارم بري . روي قول جيب برا و دزدا نميشه حساب كرد شايد همين الان كه از اين ماشين پياده شي دوباره جيب بري رو شروع كني ولي حداقلش اينه كه من گذشتم ازت . يه كاري نكن ناله و نفرين يه عده پشتت باشه . پولي كه تو ميدزدي يكي ديگه واسش زحمت كشيده پس مفت خور نباش .
صورتش و برگردوند سمت جلو و گفت :
- ميتوني بري .
حرفاش يه جوري بود . گرون برام تموم شده بود . دلم ميخواست يه جواب دندون شكن بهش بدم ولي الان وقت جواب دادن نبود باس در ميرفتم ! در ماشين و باز كردم و پريدم پايين . اونم سريع گازش و گرفت و رفت . نگاهم به ماشينش افتاد . پوزخندي زدم . نشسته بود تو اين ماشين و واسه من شعار ميداد ! كاش اين ماشين شاسي بلند خوشگلت و از زير پات ميكشيدن بيرون اونوقت ببينم بازم شعار ميدي يا نه !
تازه ياد مهدي افتادم . اَي مارمولك چجوري توي سيم ثانيه جيم شد ! حسن راست ميگفت تا اين من و گير نمينداخت ول نميكرد .
نگاهي به دور و اطرافم انداختم . اصلا كجا بودم ؟ انگار يه خيابون فرعي بود . از بس توي كوچه خرابه هاي خودمون ميپلكيدم هيچ جاي ديگه رو بلد نبودم چه برسه به اين كوچه هاي اشرافي . چند قدم پياده رفتم تا حداقل به يه خيابون اصلي برسم . گرما داشت ديوونم ميكرد . بالاخره پرسون پرسون ايستگاه اتوب*و*س و پيدا كردم . رفتم بالا و قسمت مردونش نشستم . بدجور حرفاش رفته بود تو مخم . نميدونم شايد چون بعد از مدتها اين حرفارو يكي غير از دُكي بهم زده بود برام تازگي داشت . اما نه مدل گفتنشم فرق داشت ! دُكي وقتي ميخواد نصيحت كنه هي ميگه نكن ، زشته ، خوبيت نداره ! اما اين حرفاش فرق داشت . از پنجره ي اتوب*و*س يه نگاه به بيرون انداختم . يعني با يه حرف ساده مخت و شست و شو داد ؟ خدايي جرات داشتم دوباره جيب بري كنم ؟ اگه مثل امروز ميگرفتنم چي ؟
چند تا كورس اتوب*و*س عوض كردم و بالاخره رسيدم به خراب شده ي خودمون . نفسم از گرما بند اومده بود . يه راست مسير خونه ي مهدي و گرفتم .
دم در خونش كه رسيدم محكم مشتم و كوبيدم به در . بالاخره در و باز كرد . با ديدنم تعجب كرد گفت :
- تو اينجا چيكار ميكني ؟
نيشخند زدم و گفتم :
- چيه ؟ فكر كردي گرفتنم ؟ تيرت به سنگ خورد ؟
نيشخندي زد و گفت :
- نه تو اين كه تو خر شانسي كه هيچ شكي نداشتم . چيكار كردي كه ولت كردن ؟
- تورو سننه ؟ چرا واينستادي ؟ اين بود رسمش ؟
جدي شد و گفت :
- من و يه بار گرفته بودن اگه دوباره گير مي افتادم سر و كارم با زندون بود . ولي تورو اگه ميگرفتن خونه آخرش تعهد بود و بعد آزادت ميكردن .
- اِ ؟ به همين راحتي ؟ به چه قيمتي اونوقت ؟ به قيمت اينكه آبروم تو كل محل ميرفت ؟
- خوب بابا حالا كه ولت كردن .
نگاهش كردم و گفتم :
- خيلي پستي مهدي .
romangram.com | @romangram_com