#همیشه_یکی_هست_پارت_58

- بابا به پير به پيغمبر بچگي كردم . قول ميدم بذارم كنار اين كارو شوما من و ول كنين برم .

همون مرده كه پشت فرمون بود از آينه يه نگاه بهم انداخت و گفت :

- كلاهت و بردار ببينم .

ناچار كلاه كاسكتي كه هنوز سرم بود و برداشتم يه نگاه بهم كرد و بعد با تعجب برگشت عقب و گفت :

- تو دختري ؟

از لحنش خوشم نيومد . يعني چي تو دختري ؟ اصلا از كجا فهميده بود دخترم ؟ گفتم :

- آره .

يهو يه فكري تو سرم جرقه زد با اينكه از مظلوم بازي خوشم نمي اومد ولي مجبور بودم گفتم :

- اصلا خدا رو خوش مياد يه دختر بره هُلُفدوني ؟ بابا من كه ميگم بچگي كردم بذارين برم .

بعد برگشتم سمت فريد و فاز دستماليسم گرفتم و گفتم :

- شوما كه انقدر آدم با اِتيكِتي هستي . انقدر فهميده اي بگو بذارن من برم .

فريد كه انگار از حرف زدن من خندش گرفته بود گفت :

- هيراد گ*ن*ا*ه داره دختره بذار بره .

حالا فهميدم اسم يارو هيراده ! چه اسمي ! دوباره از تو آينه نگاهي بهم كرد و گفت :

- ببينم چند سالته ؟

سريع گفتم :

- 20

سرش و به طرفين تكون داد و گفت :

- واسه چي دزدي ميكني ؟ مال مفت خوردنش راحت تره ؟

دوباره نصيحت شروع شد ميخواستم بهش بگم ما خودمون يه حاجي داريم تو محل صد تاي تو نصيحتمون كرده جواب نداده ! گفتم :

- آقا گفتم كه جووني كردم شوما كوتاه بيا .

دوباره سرش و تكون داد

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

دوباره سرش و تكون داد يهو به سرم زد نكنه گردنش لقه كه هي سرشو تكون ميده ! گفتم :


romangram.com | @romangram_com