#همیشه_یکی_هست_پارت_57
1 هفته اي شده بود كه كار با مهدي رو دوباره از سر گرفته بودم . صبحها اكبر و ميذاشتم توي مغازه و خودم با مهدي راهي خيابونا ميشدم . هم اكبر سرش گرم شده بود هم اينكه ممد آقا هيچ بويي نبرده بود و باعث ميشد جاي خوابم و از دست ندم . توي اين يه هفته گاف زياد داده بودم مهدي ميگفت اين 9 ماه كار نكردم شُل شدم حقم داشت ولي كم كم داشتم راه مي افتادم دوباره .
اواخر خرداد بود و هوا گرم . منتظر مهدي بودم كه حاضر شه از خونه بزنيم بيرون بالاخره كاراش كرد و گفت بريم . ترك موتورش نشستم . رسيديم جاي مورد نظرش يكمي صبر كرديم و بعد يه مرد نسبتا قد بلند و نشونم داد گفت :
- اون مرده رو ميبيني ؟
چشمام و ريز كردم و گفتم :
- همون كت شلواريه ؟
- آره . به نظر مياد كيفش پر باشه . كلاهت و بذار سرت بريم .
سريع كلاهم و سرم گذاشتم مهدي موتورش و روشن كرد . نگاهم به همون مردي بود كه مهدي نشونم داده بود . كنار يه مرد ديگه داشتن ميرفتن به سمت يه ماشين . دستم و آماده نگه داشتم كه سريع كيفش و از دستش بكشم . مهدي گاز داد و از كنارشون رد شد منم دستم و گير دادم به كيف و تا خواستم بكشمش دستم كشيده شد و تعادلم به هم خورد تا خواستم دسته ي كيف و ول كنم مرده با كيفش يه ضربه به شكمم زد كه باعث شد از موتور پرت شم پايين . خواستم بلند شم و فرار كنم ولي مرده سريع اومد بالا سرم . نگاهم و اطراف چرخوندم ولي خبري از مهدي نبود تو دلم هر چي فحش بود بارش كردم مرده يه نگاه تحقير آميز بهم كرد و گفت : - پاشو ببينم .
شكمم بدجور درد ميكرد . نامرد خيلي محكم زده بود . همينجوري داشتم از درد به خودم ميپيچيدم يه عده دورم جمع شده بودن دوباره صداي مرد جوون و شنيدم :
- ميگم پاشو انقدر خودت و به موش مردگي نزن .
وقتي ديد هنوز ولو شدم رو زمين به دوستش گفت :
- فريد زير بازوي اين و بگير بلندش كنيم . حالا تا فردا ميخواد خودش و رو زمين بندازه .
خواستن بلندم كنن كه گفتم :
- ولم كنين پا ميشم .
بلند شدم رو به روي همون مرده وايسادم زير بازم و گرفت و همينجوري كه من و به طرف ماشينش ميبرد گفت :
- بايد ببرم تحويل پليس بدمت تا دفعه ي ديگه از اين كارا نكني .
همه ي مردمي كه كنارمون وايساده بودن يه صدا تاييدش ميكردن . از ترس كم مونده بود خودم و خيس كنم اسم اين فلفل سبزا كه ميومد اصلا رعشه به تنم مي افتاد . به حرف اومدم و با حالت التماس گفتم :
- آقا شما بيخيال شو من قول ميدم توبه كنم . اصلا بچگي كردم . ديگه از اين كارا نميكنم . چيزي كه ازت نزدم . بذار ما بريم قربونت .
من و انداخت رو صندلي عقب و گفت :
- چيزي ازم نزدي ؟ اگه خودم از موتور نكشيده بودمت پايين كه الان دار و ندارم و برده بودي . فريد بشين كنارش در نره .
خودش پشت فرمون نشست و اون پسري رو كه بهش گفته بود فريد اومد كنار من نشست . ديدم اين به هيچ صراطي م*س*تقيم نيست صورت فريد مهربون تر بود تقريبا برگشتم سمتش و گفتم :
- آقا فريد شوما يه چيزي بگين .
فريد گفت :
- واسه چي دزدي ميكني ؟ اصلا مگه چند سالته ؟
دِ بيا اينم فاز نصيحت گرفت گفتم :
romangram.com | @romangram_com