#همیشه_یکی_هست_پارت_5
- حاجي در دروازه رو ميشه بست ولي در دهن اين جماعت و نميشه . بيخيالي طي كن حاجي !
- دِ آخه اين طرز حرف زدن يه دختره ؟ يه نگاه به اطرافت بنداز . با 4 تا دختر رفت و آمد كن ببين دنيا دست كيه ! پس فردا ايشالله يكي مياد خواستگاريت تو بايد متين باشي بابا جون . اينجوري تا آخرش تنها ميمونيا . بالاخره تو زني بايد سايه ي يه مرد بالا سرت باشه . زن كه نميتونه تنهايي از پس كار خودش بر بياد آخه .
ديگه كم كم حرفاش داشت عصبانيم ميكرد ! يكي نبود بهش بگه آخه پير مرد خجالت بكش من زنايي رو ميشناسم كه دو برابر مردا مرد ترن ! همونجوري كه به سمت در مغازه ميرفتم برگشتم و گفتم :
- حاجي من نياز به آقا بالا سر ندارم زت زياد .
از در مغازه اومدم بيرون . ديگه هم هر چي صدام كرد برنگشتم جوابش و بدم . حاجي بود درست احترامش واجب ! ولي دليل نميشه هر حرفي رو بدون اينكه سبك سنگين كنه بزنه كه !
طبق معمول هميشه يه راست رفتم دم در خونه ي مهدي جيب بر . دو تا تك زنگ زدم و وايسادم تا در باز بشه . خودش در و باز كرد . لباساي تو خونه تنش بود گفت :
- دير كردي امروز .
از جلو در كنار رفت . رفتم تو و در و بستم گفتم :
- اين دُكي مخم و كار گرفته بود .
سريع سرش و به سمتم برگردوند و با اخم هميشگيش گفت :
- خوب ؟ كه چي ؟
هنوزم يكم از اين اخم و تَخماش ميترسيدم ولي هميشه سعي ميكردم جلوش خونسرد باشم . شونه هام و بالا انداختم و گفتم :
- چه ميدونم . چرت و پرتاي هميشگي . باز اين اقدس زيادي حرف زده . به دُكي گفته من و نصيحت كنه .
مهدي پشتش و بهم كرد و داخل اتاقش رفت . منم به دنبالش رفتم و همينجوري يه ريز ميگفتم :
- ميگفت با تو نگردم و اين كارارو كنار بذارم . ميگفت روسري سرم كنم و دخترونه رفتار كنم . چه ميدونم فكر كنم خيالات برش داشته كه شوهرم بده . ميگفت پس فردا خواستگار مياد واست تو بايد متين باشي و از اين خزعبلات . آخه كي مياد مارو بگيره ! اونم بين اين همه دختر ترگل ورگل !
مهدي روش و به سمتم برگردوند . خبري از اخماش نبود ولي صورتش بي حس بود . نفسم و پر صدا بيرون دادم و گفتم :
- خوب تو بگو . امروز چه كاره ايم ؟
مهدي همونجوري كه واسه خودش چاي ميريخت گفت :
- امروز جايي كار دارم . تو برو خونه امروز خبري از كاسبي نيست .
- جون مهدي نكن همچين با من ! من برم ور دست اقدس بشينم چي بگم آخه ؟ منم باهات ميام .
نگاه پر جذبش و بهم انداخت و گفت :
- دِ ميگم برو خونه بگو چشم .
اينم باز اخلاقش جهنمي شد ! گفتم :
- خيلي خوب پس من رفتم .
romangram.com | @romangram_com