#همیشه_یکی_هست_پارت_39

- خيلي خوب اعصابت و نريز به هم واسه خاطر اين .

- بايد ميذاشتي آش و لاشش كنم .

- خيلي خوب ميگم بسه ديگه كشش نده انقدر .

پوفي كرد و ساكت شد خنديدم و گفتم :

- جمع كن لب و لوچت و . ناهار خوردي ؟

خنديد هميشه وقتي اسم غذا ميومد خُلقِش باز ميشد گفت :

- نه چي داري تو بساطت ؟

- مرغ بريون !

ظرف غذايي كه از خونه با خودم آورده بودم و گذاشتم جلوش و خودم رفتم از پشت مغازه آب بيارم صداش و ميشنيدم كه با غر غر ميگفت :

- اين كه سيب زمينيه .

- پس توقع داشتي واقعا مرغ بريون توش باشه ؟

آب و گذاشتم رو پيشخون مغازه گفت :

- خسته نشدي انقدر سيب زميني خوردي ؟

ابروهام و بالا انداختم و گفتم :

- نُچ . همينم از سرم زياده . ميدوني مرغ و گوشت الان چنده ؟ همين كه اين شكمم و سير ميكنه واسم بسه .

- حداقل 2 تا تخم مرغم مينداختي تنگش .

- بخور انقدر غر نزن .

سيب زمينياي آب پز و با هم خورديم . اكبر يكم ديگه هم پيشم موند و بعد عزم رفتن كرد . دوباره من موندم و مغازه .

****

2 روزي ميشد بچه ها رو نديده بودم . بدجور دلم گرفته بود . هي چشمم به ساعت بود كه 9 بشه و تعطيل كنم برم . خبري هم از مشتري نبود . تصميم گرفتم 30 دقيقه زودتر مغازه رو تعطيل كنم كي به كي بود ؟ كركره هارو كشيدم پايين و چفت و بستش كردم .

هيچ رمقي تو تنم نبود سلانه سلانه داشتم ميرفتم خونه كه سايه ي يكي رو پشت سرم ديدم اول فكر كردم عابره و بهش توجهي نكردم . خيابون اصلي رو رد كردم و رسيدم به فرعي ها پرنده پر نميزد تو كوچه . ملتم ديگه دل و دماغ نداشتن و سر شب ميرفتن خونه انگار . توي فكراي خودم بودم كه دوباره سايه رو پشت سرم ديدم . قدمام و شل كردم كه بياد و رد بشه راستش خوش نداشتم كسي سايه به سايم بياد ولي انگار آق سايه هم عجله نداشت چون قدماش و شل كرد . دِ بيا اين ديگه كي بود نصف شبي ؟

تقريبا 2 تا كوچه با خونه ي حاجي فاصله داشتم اما حوصله ي اينكه قدمام و تند كنم نداشتم . بيخيالي طي كردم و به راهم ادامه دادم .

سايه ي پشتم قدماش و تند تر كرد حالا به وضوح صداي پاش و ميشنيدم چه عجب بالاخره تصميم گرفت بياد رد شه . سرم و انداخته بودم پايين و به كفشام نگاه ميكردم يهو حس كردم يكي تنش بهم خورد برگشتم يه چيزي بگم كه من و كوبوند به ديوار و دستش و گرفت جلوي دهنم . گُرخيدم قلبم داشت تند تند ميزد . كوچه تاريك روشن بود خوب نميديدم كيه . يه تيزي رو زير گلوم حس كردم .

اشهدم و خوندم مثل اينكه اون وري شده بوديم . يكي نبود بگه بدبخت اگه دنبال پول و پله اي كه به كاهدون زدي . چشمام و تا آخرين حد باز كرده بودم تا بتونم چهرش و تشخيص بدم . ولي مغزم فرمان نميداد .


romangram.com | @romangram_com