#همیشه_یکی_هست_پارت_38

مهدي همونجوري كه همه گرفته بودنش گفت :

- چيزي نميدوني حرف نزن پيري .

پير مرد گفت :

- استغفرالله . شد بذارين چند روز محل آروم بمونه ؟ همش بايد از دست شماها بكشيم ؟

كم كم داشت جو آروم ميشد اكبر و كشيدم كنار . هنوزم شاكي بود گفتم :

- چته باز آب روغن قاطي كردي ؟

همونجوري كه نفس نفس ميزد گفت :

- نميدوني مرتيكه دهن گشاد چي ميگه كه .

از همه جا بي خبر گفتم :

- چي گفته حالا ؟

سرش و به جهت مخالف من گردوند و ساكت شد . يه دونه زدم زير چونش و گفتم :

- دِ بگو ديگه چي گفت ؟

- داشتم ميومدم پيش تو در مغازه تا من و ديد شروع كرد پشت تو دري وري گفتن . انگار از يه جاي ديگه خورده بود حالا شاكي بود سر تو و من خالي كرد .

- اين يه جاش سوخته بيخيالي طي كن .

يهو ياد مغازه افتادم گفتم :

- پاشو بيا بريم تو مغازه همينجوري به امون خدا ولش كردم اومدم اينجا . پاشو .

به زور دستش و گرفتم و كشون كشون بردمش در مغازه . زن خريدار هنوز توي مغازه بود اخماش و تو هم كشيد و گفت :

- كجايي پس 1 ساعته اينجا معطل شدم .

- شرمنده الان رديفش ميكنم .

سريع جنسي رو كه ميخواست بهش دادم و رفت . رو به اكبر گفتم :

- صد بار گفتم دهن به دهن اين نشو . اين آشغال كلست هيچي سرش نميشه يهو قاطي ميكنه ناكارت ميكنه ها .

اخم كرد و گفت :

- پَ بايد وايميستادم ببينم به رفيقم چيا ميگه ؟ انقدر بي غيرت شدم ؟

نگاهش كردم هر كي قد و هيكلش و ميديد فكر ميكرد اعصاب خرابه ولي دلش يه پاكي و معصوميت خاصي داشت سرشم واسه رفيقش ميداد اخمام و باز كردم و يه نمه آروم بهش گفتم :


romangram.com | @romangram_com