#همیشه_یکی_هست_پارت_34

- خو دوباره برو پيش مهدي .

- نچ ديگه جواب نميده .

حسن گفت :

- مگه دُكي نگفت واست كار جور ميكنه ؟ پس كو ؟

نگاهش كردم و گفتم :

- اِي بابا مادر مرده بهم خونه داده ديگه نميتونم برم چاقو بذارم زير گلوش كه كار من چي شد ! حقيقتش روم نميشه .

شهرام خنديد و گفت :

- ببين تورو خدا كي حرف از كم رويي ميزنه .

بدجور نيگاش كردم خودش و جمع و جور كرد و هيچي نگفت . همه يهو ساكت شدن حسن گفت :

- امشب برو با حاجي حرف بزن . اين كه نشد آخه .

نفس عميقي كشيدم و گفتم :

- بيخيل يه كاريش ميكنم .

بعد بلند داد زدم :

- جعفر آقا چي شد اين كباباي ما ؟ اين اكبر الان مارو ميخوره جا كباب !

اكبر از اون طرف ميز دستش و دراز كرد تا من و بزنه ولي حسن دستش و گرفت . جعفر آقا صاب كبابي محلمون بود . بعضي وقتا با بچه ها دَنگي دُنگي ميومديم پيشش كباب ميزديم . اين دفعه هم از صدقه سري بي عرضگي شهرام بود كه اومده بوديم يه صفايي به شيكمامون بديم . آخه چند روز پيش به قول خودش يكي از دافاي محل و زير نظر گرفته بود . فاز اعتماد به نفس كاذب گرفته بودش كه دختره خاطر خواهش شده مام كه سواستفاده گر شرط بستيم اگه بهش پا داد كه ما بهش سور ميديم اگرم كه نداد باس همه رو مهمون كنه . حالا هم خيط شده بود و بايد ولي ميشد .

بعد از اينكه يه دل سير كباب خورديم هر كي به طرف خونه ي خودش راهي شد .

توي كل مسير داشتم به بخت و اقبال خوابيده ي خودم فحش ميدادم . قريب 3 ماه بود كه از اومدنم به خونه حاجي ميگذشت . جيب بري رو كه كنار گذاشته بودم هيچ همه ي پولاي پس اندازمم خرج كرده بودم . نه كاري برام پيدا شده بود نه كسي پول و پله اي بهم كمك كرده بود . مثل كسي بودم كه افتاده تو لجنزار داره دست و پا ميزنه ! اَي دُكي چي بگم آخه بهت ! نميشه نفرينت كنم كه دور از معرفته . خونه ي مفت و مجاني بهم دادي هر چي باشه .

يه سنگ روي زمين بود با نوك پا شوتش كردم يكم رفت جلو . خوشم اومد دوباره رفتم سمتش و شوتش كردم . تا دم خونه داشتم با سنگه صفا ميكردم كه يهو با مخ رفتم تو دل يكي . سرم و بلند كردم تا 4 تا ليچار بار طرف كنم كه ديدم حسينه اخمام و باز كردم و گفتم : - آدم اينجوري وايميسته سر راه ؟

دوباره سرش و انداخت پايين و گفت :

- من كنار وايسادم كه شما سرتون پايين بود .

- خيلي خوب ما مقصر . خوبي شوما ؟ اوضاع كار و بار خوبه ؟

لبخند زد و گفت :

- اِي بدك نيست خدارو شكر .

يهو يه چيزي تو سرم جرقه زد دستم و تكيه دادم به ديوار و گفتم :


romangram.com | @romangram_com