#همیشه_یکی_هست_پارت_32

مقابلم وايساد گفت :

- كلاهت و بردار .

كلاه و برداشتم و پارچه رو رو سرم انداخت گفت :

- دسته هاش و بگير . قشنگ رو بگير مادر .

رو بگيرم ؟ اين چي ميگفت ؟ سعي كردم تلاشم و بكنم ولي هي كج ميشد . هر چي هم كه حاج خانوم ميگفت و كمكم ميكرد بازم از رو سرم سُر ميخورد . حسني رو تخت نشسته بود و از خنده ريسه ميرفت . حاج خانومم از مدل چادر سر كردن من خندش گرفته بود ولي به روم نمي آورد . بالاخره با كلي مكافات چادر رو سرم وايساد . همينجوري كه حاج خانوم داشت پارچه رو برش ميزد ميگفت : - چقدرم بهت مياد . عين يه تيكه جواهر شدي .

معذب بودم . دلم ميخواست زودتر كارش و تموم كنه . دوباره گفت :

- بايد به حاجي بگم از مغازه واست يه قواره چادري بياره برات بدوزم . خيلي بهت مياد .

حسني هم لبخند زد و گفت :

- آره بلبل خيلي خوشگل شدي .

هيچي نداشتم كه بگم . تا حالا كسي حتي يه تعريف خشك و خالي هم ازم نكرده بود . عادت كرده بودم همه يا بهم بگن دزد يا دختر خراب صدام كنن . پس چرا كار حاج خانوم تموم نميشد ؟ حس ميكردم گرمم شده .

بالاخره كارش تموم شد و پارچه رو از روي سرم برداشت سريع كلاهم و گذاشتم سرم و گفتم :

- با اجازه .

به سمت اتاقم تقريبا دويدم .

به سمت اتاقم تقريبا دويدم .

پشت در اتاق رو زمين نشستم . يه جوري هول كرده بودم كه انگار 20 تا گرگ دنبالم بودن و ميخواستن تيكه پارم كنن . خوب بابا چته ! همش يه چادر سرت انداختن چرا هول ورت داشته ؟

خودمم نميفهميدم چم شده !

انقدر موندم تو خونه پاك قاطي كردم . لباسام و عوض كردم و از خونه زدم بيرون . حداقل كاري كه الان ميشد كرد خريد بود !



فصل سوم



- شهرام امروز ولي شده !

- من به گور پدر پدرمم خنديدم . پولم كجا بود !

حسن يه دونه زد پس كلش و گفت :

- دِ شرط و باختي باس ولي شي ديگه .


romangram.com | @romangram_com