#همیشه_یکی_هست_پارت_25

- آره از زنگاي پشت سر همي كه بهم زدين كاملا نگرانيتون معلوم بود !

- مسخره نكن حس زنگ و اين حرفا نبود . ميدونستيم بادمجون بم آفت نداره !

يه دونه زدم تو دلش كه نالش رفت هوا گفت :

- مگه مريضي ؟

- اين و زدم كه يكم با معرفت شي .

- حالا نگفتي كجا بودي ؟ خونه رو چيكار كردي ؟

- هيچي رفتم ديروز پيش دكي خودش راست و ريس كرد همه چي و . يه اتاق تو خونش بهم داد . نقلي تر از اتاقاي اقدسه ولي خوب آرومه . باورت ميشه امروز تا 11 يه كله خواب بودم ؟ حال و هواي خونشون يه جوريه . انگار با هم تعارف دارن . يه جورايي زيادي شسته رفته ميزنن !

حسن خنديد و گفت :

- خنگِ خدا دكي و خانوادشن ديگه بايد يه فرقي با بقيه داشته باشه كه انقدر مخ همه رو ميخوره ديگه .

- چه ميدونم والا . خرسه كجاست ؟

- كجا بايد باشه ؟ سر كوچه مشغول لُمبوندن !

- باشه من برم يه سري خورده ريز ميخوام بخرم .

- عصر كه مياي ؟

- آره ميام . ميبينمتون فعلا .

از حسن جدا شدم و به سمت مغازه راه افتادم . از ممد آقا دو جفت جوراب و 1 شلوار لي خريدم و پولش و دادم داشتم از مغازش ميومدم بيرون كه يهو ياد حرف حسن افتادم گفته بود كه دنبال وردست ميگرده . بالاخره تيري در تاريكي بود ديگه يا ميگرفت يا نميگرفت . دوباره برگشتم سمتش و گفتم : - راستي ممد آقا ميگفتن دنبال يه وردستين پيدا كردين كسي رو ؟

نگاهي بهم كرد . مرد بدي نبود . يكي از كسبه هاي قديمي محل بود و قابل اعتماد گفت :

- نه والا كسي كه باب ميلم باشه رو پيدا نكردم هنوز .

دو دل بودم بگم يا نگم . بالاخره دل و به دريا زدم و گفتم :

- من دنبال كار ميگردم من و قبول ميكنين ؟

نگاهي بهم انداخت و گفت :

- يكي بايد باشه كه تاييدت كنه .

خيالم از اين بابت راحت بود ميدونستم هم باباي حسن و هم دكي پشتمن واسه همين گفتم :

- حاجي ضمانت كنه بسه ؟

- حاج علي ؟


romangram.com | @romangram_com