#همیشه_یکی_هست_پارت_23

حسني و حاج خانوم از جا بلند شدن . حاجي لبخندي روي لبش بود . از جام بلند شدم و گفتم :

- خوب حاجي ديگه مزاحم نميشم من برم با اجازتون .

داشتم به سمت در ميرفتم كه حاجي گفت :

- كجا ميري ؟ شام و پيشمون هستي .

- نه ديگه بيشتر از اين اسباب زحمت نميشم . تو اتاق خودم راحت ترم . با اجازه . حاج خانوم ما رفتيم .

حاج خانوم از آشپزخونه اومد بيرون و گفت :

- كجا ؟ شام پيشموني . مگه من ميذارم بري ؟

- نه ديگه من برم حاج خانوم .

همونطور كه به سمت آشپزخونه ميرفت گفت :

- حاجي نذاري بره ها من دارم غذارو ميكشم .

بالاخره نتونستم تعارفاتشون و رد كنم و موندم . توي همين گير و دار كه حسني و حاج خانوم درگير كاراي شام بودن حاجي با صدايي كه به زور ميشنيدمش گفت :

- فردا اول وقت يه سر بيا در مغازه حرف دارم باهات .

كنجكاو شده بودم ولي حضور بي موقع حسني نذاشت بيشتر سوال بپرسم پس سكوت كردم .

كش و قوسي به بدنم دادم خميازه اي كشيدم و چشمام و باز كردم . محيط برام غريب بود . نگاهم و دور تا دور اتاق گردوندم و تازه يادم افتاد كه تو خونه ي حاجيم ! نگاهي به ساعت انداختم حدود 11 بود . مثل فنر از جام پريدم . خودمونيما صداي اقدس هم صبحا نعمتي بود ! حداقل خونه پُرِش ديگه تا 8 ميخوابيدم . 8 كجا 11 كجا ؟! تازه ياد قرارم با حاجي افتادم سريع از جام بلند شدم . لحاف و تشكتم و كوچه ي انداختم و به سمت لباسام رفتم . شلوار جين و كاپشنم و پوشيدم كلاهمم سرم گذاشتم داشتم جورابام و پام ميكردم كه يهو انگشتم ازش زد بيرون ! اَه الان نه ! آخه الان چه وقت پاره شدن بود ؟! البته تقصير جوراب مادر مرده نبود . كمِ كم داشت 2 سال واسم كار ميكرد ! بيخيالي طي كردم . لنگه ي ديگه ي جورابمم پام كردم . يكم از پول پس اندازم برداشتم تا موقعي كه خواستم برگردم براي خودم يه سري خورده ريز بخرم .

بدون اينكه صورتم و بشورم از خونه زدم بيرون ! حالا كي سر صبحي ميومد صورت من و نيگا كنه ؟!

چيزي طول نكشيد كه رسيدم به مغازه ي حاجي . داشت با يكي از كسبه هاي محل حرف ميزد . با ديدنم خداحافظي كرد و اشاره كرد برم داخل مغازش . پشت سرش وارد شدم و بلند بهش سلام كردم . جوابم و داد گفتم :

- با ما امري بود حاجي ؟

- بگير بشين باهات حرف دارم .

روي صندلي نشستم و زل زدم تو صورتش شمرده شمرده شروع به حرف زدن كرد :

- ديشب حرف از جبران ميزدي .

ميون حرفش پريدم و گفتم :

- حاجي به مولا نوكرتم . شوما جون بخواه . جبران ميكنم حاجي .

حاجي با اخم گفت :

- شد من يه بار حرف بزنم تو وسطش نياي ؟


romangram.com | @romangram_com