#همیشه_یکی_هست_پارت_2
با آستينش صورتش و پاك كرد و گفت :
- الان ميري پيشش ؟
- نه بابا كي الان حوصله ي توپ و تشر داره . خستم ميرم خونه . صبح شايد يه سر بهش زدم .
- خسته اي ؟! مثلا چيكار كردي ؟ جيب بري هم مگه خستگي داره ؟
نيشخند زدم و گفتم :
- تورو سننه ؟ من رفتم . توام كمتر بلومبون خرسه !
بدون حرف ديگه اي از اكبر خرسه جدا شدم . دوباره روز تموم شده بود و بايد برميگشتم به همون دخمه ي هميشگيم ! جايي كه اصلا نميشد بهش گفت خونه ! بيشتر شكل گدا خونه بود .
كليدم و توي قفل زهوار در رفته چرخوندم و وارد شدم . ميخواستم بي سر و صدا وارد شم . دوباره حوصله ي غرغر شنيدن و تيكه رو نداشتم . همين كه خواستم برم سمت اتاقم صداي زنگ دار اقدس خانوم تو گوشم پيچيد ! ” اين عفريته هنوز بيداره ؟! “
- چه عجب اومدي خونه ! دختر تو خجالت نميكشي تا اين ساعت بيروني ؟!
برگشتم سمتش و گفتم :
- عليك سلام اقدس خانوم ! دنبال يه لقمه نون حلال بودم به جون شما !
اخماش و تو هم كشيد و گفت :
- جون عمه جونت ! يكم شبا زودتر بيا خونه . به خدا مردمم يه نفس راحت ميكشن از دستت . يه جيب بر كمتر زندگي راحت تر !
اخمام و تو هم كشيدم . مثل اينكه اين ول كن نبود گفتم :
- تو قيممي يا وكيل وصيم ؟ دِ سرت و بكن تو زندگيت پيري به من چيكار داري تو ؟
از كوره در رفت با حرفم گفت :
- بد كردم بهت خونه دادم ؟ بايد جل و پلاست و بريزم تو خيابون تا ديگه واسه من بلبل زبوني نكني دختره ي دزد ! توام پس فردا ميشي عين اون باباي عمليت !
بدون توجه به حرفش به سمت اتاقم رفتم . ديگه انقدر اينارو شنيده بودم سيب زميني بي رگ شده بودم . واسم فرقي نداشت ديگه چي بارم ميكنه ! دوباره گفت :
- كجا داري ميري ؟ فردا زودتر بياي خونه ها . آبروم و جلو در و همسايه داري ميبري !
پوزخند زدم . ” كي نگران آبروش بود ! يكي نبود بگه اگه تو آبرو داشتي كه ساعت 11 شب نمي اومدي بيرون هوار بكشي ! “
بي اعتنا خودم و انداختم تو اتاقم و كلاهم و از سرم برداشتم . كنار بخاري رفتم و دستام و روش گرفتم . چقدر بيرون سرد بود !
هر شب كه وارد اين خونه ميشدم با خودم ميگفتم كاش يه پول و پله ي درست و حسابي گيرم بياد بتونم از اين گدا خونه برم يه جاي ديگه ! ولي كجاي اين شهر درن دشت همچين پولي رو واسه من بدبخت گذاشته بودن ؟ همون جا كنار بخاري روي زمين ولو شدم . خونه ي بدي نبود ولي صاحب خونه ي گندي داشت !
يه خونه ي بزرگ كلنگي بود كه دور تا دورش اتاقاي كوچيك بود . اقدس خانوم بعد از مرگ شوهرش اينجا بهش ارث رسيده بود . بچه كه نداشت فقط خودش بود و خودش ! چند تا از اتاقاش و براي گذرون زندگيش اجاره داده بود كه يكي از اين اتاقاش و من و باباي معتادم اجاره كرده بوديم . ولي همين دو سال پيش انقدر بابام مواد زد كه سنكوپ كرد و مرد . اصلا حتي 1 قطره اشكم براش نريختم . لياقتش و نداشت انقدر خودش و توي مواد غرق كرده بود كه همش تو هپروت بود اصلا نميدونست دختري هم داره . انگار براش مهم نبودم ! تا جايي هم كه يادمه مادر نداشتم . يه عده ميگفتن سر زا رفته يه عده ي ديگه هم ميگفتن انقدر بابام زدش كه بعد از زايمانش مرد . تو اين دنيا خودم بودم فقط ! چند تا دوستم دور و برم بودن . كه همشون پسر و هم تيپ خودم بودن . با اينكه دختر بودم ولي حس و حال و احساسات يه دختر و نداشتم . هميشه توي خيابونا بودم . واسه ي دفاع از خودمم كه شده بود بايد قوي ميبودم ! اين قوي بودن روحيه ي يه دختر و نمي طلبيد بايد مثل يه پسر رفتار ميكردم كه كسي طرفم نياد و فكر ناجور نكنه در موردم . همه ي هم محليا بلبل صدام ميزدن . انقدر با اين اسم من و صدا كرده بودن كه اصلا اسم اصليم يادم رفته بود ! اينم فقط به خاطر وراجيايي كه ميكردم روم گذاشتن ! همه ميگفتن از بچگي وراج بودم . ديگه به اسمم عادت كردم . فكر ميكنم همه اسم اصليم و فراموش كردن ! خودمم فراموشش كردم . توي شناسنامه اسمم سُرمه بود ! بدم نميومد از اسمم يعني چجوري بگم خيلي هم دوستش داشتم ولي خودم و سرمه نميدونستم . به نظر خودم سرمه يه دختري بود كه خيلي احساساتي بود . چهره اش دخترونه بود و لباساي دخترونه ميپوشيد . انقدر ظريف بود كه ناخودآگاه يكي بايد ازش حمايت ميكرد . ولي اين جور چيزا با شخصيت من جور نبود . من دقيقا نقطه ي مقابل سرمه بودم . زمخت و بي احساس !
20 سالم بود تا دوم دبيرستان بيشتر درس نخونده بودم . يعني باباي معتاد و خرج زندگي نميذاشت كه درس بخونم . هر چند خودمم زياد علاقه اي نداشتم . حوصله ي اينكه هر دقيقه بچه ها به خاطر اخلاقام و رفتارام عصبانيم كنن و نداشتم . خوب طبيعي هم بود برخوردشون ، بين اون همه دختر من واقعا اونجا چيكار ميكردم ؟!
romangram.com | @romangram_com