#همیشه_یکی_هست_پارت_19
- چشم حاجي به روي جفت تخم چشمام . فقط حاجي بگين كرايش چقدري ميشه كه من بدونم .
حاجي اخماش و بيشتر تو هم كرد و گفت :
- نبينم از اين حرفا بزنيا . تو مهمون مني تو اين مدت .
- نه جون حاجي ناراحت ميشم اينجوري بگين چقدر بدم ؟
حاجي همونطور كه به سمت تلفن ميرفت گفت :
- لازم نكرده بهم كرايه بدي . همين كه سر به راه بشي واسه من خيليه .
سرم و پايين انداختم و ديگه اصراري نكردم . به نفع من ! اينجوري ميتونستم بيشتر به سر و وضع خودم برسم و يه پول و پله اي هم جمع كنم .
حاجي چند لحظه اي با يكي پاي تلفن حرف زد و بعد گوشي و قطع كرد و رو به من گفت :
- حسين آقا قراره وانت بياره با خودش برين اثاثات و برداري از خونتون . بشين تا بياد .
با خيال راحت روي صندلي گوشه ي مغازه لم دادم . حسين و چند باري ديده بودم . پسر حاجي بود . هميشه سر به زير و مودب بود . تا حالا كسي نديده بود شري تو محل درست كنه . انقدر خوب و نجيب بود كه همه ي دختراي محل منتظر يه اشارش بودن . فكر كنم حدوداي 27 سالش بود . توي بازار كار ميكرد . حالا چه كاري ديگه اونو من نميدونستم . زيادم در موردش كنجكاو نبودم .
در حال كلنجار رفتن با خودم بودم كه صداي سلام حسين من و از فكر در آورد :
- سلام .
حاجي با لبخند جوابش و داد . منم تو صورتش خيره شده و گفتم :
- سلام حسين آقا . تورو خدا شرمنده مزاحم كار و بارتون شديما . به حاجي گفتم وسايل و خودم ميبرم ولي اصرار كردن . خوبين ؟ سلامتين ؟
همينجوري پشت سر هم داشتم ميگفتم كه چشم غره ي حاجي من و ساكت كرد . دوباره چشمام و روي حسين گردوندم . سرش يكمي پايين بود و لبخندي روي لبش بود . انگار واسش جوك تعريف كرده بودم ! حاجي رو به حسين گفت :
- بابا جان ايشون يه مدت قراره خونه ي ما بمونن . قرار شده مادرت اتاق گوشه ي حياط و براش خالي كنه فقط زحمت اسباب كشي ميفته گردن تو بابا جون .
حسين به صورت حاجي لبخندي زد و گفت :
- اين چه حرفيه بابا . من وانت يكي از بچه ها رو قرض گرفتم . الان ميتونيم بريم اثاثارو ببريم . فقط چقدري هست وسايل ؟ جا ميشه تو اين وانت يا بايد چند بار بريم و بيايم ؟
ساكت مونده بودم و به حاجي و حسين نگاه ميكردم كه حاجي گفت :
- بلبل با شماست .
انگار منتظر اجازه ي حاجي بودم تا دوباره زيپ دهنم و بكشم دوباره تند تند به حرف اومدم :
- نه حسين آقا زياد بار ندارم . يه بخاري فكستني و يه پيك نيكي و جالباسيه با يه يخچال كوچيك . همين فقط . تورو خدا اگه شوما زحمتتون ميشه بگم بروبچه هاي محل بريزن كمك كنن شومام برين به كارتون برسين هان ؟ حاجي بيراه ميگم ؟
حاجي كه انگار از حرف زدن من خسته شده بود نفسش و پر صدا بيرون داد و گفت :
- نميخواد اين 4 تا وسيله ديگه كمك نميخواد كه . حسين بابا ميتوني خودت زحمتش و بكشي ؟
romangram.com | @romangram_com