#همیشه_یکی_هست_پارت_17
جلوي زبونم و گرفتم و گفتم :
- نه حاجي دنبال يه خونه ي ديگم . كمكم ميكني يا نه ؟
- نه . برو پيش اقدس . يه جعبه شيريني هم سر راه بگير .
- دِ آخه حاجي جون تو كه نميدوني چه چيزايي اين …
تا خواستم جمله ي ركيكي در موردش به كار ببرم حاجي چشم غره اي بهم رفت و گفت :
- كلامت و درست كن بلبل .
- خوب آخه حاجي تو كه نميدوني چيا به من گفت . هم اون هم سرور . ديگه تنها كاري كه نكرد مرده ي بابام و از تو گور در آورد .
سعي كردم خودم و بزنم به موش مردگي بلكه دلش بسوزه . سرم و پايين انداختم و به صدام حالت بغض دادم گفتم :
- آخه حاجي جون درسته تن مرده رو تو گور بلرزونه ؟ هر چي هم كه بود . هر چقدرم كه عملي بود بالاخره بابام بود . پشتوانم بود . شوما باشي ناراحت نميشي ؟
حاجي نفسي تازه كرد و گفت :
- استغفرالله . به خدا از دست تو و اقدس ذله شدم ديگه . هيچ كدومتون به هيچ صراطي م*س*تقيم نيستين .
ساكت موندم تا سكوت و ناراحتيم كار خودش و بكنه . حاجي دوباره گفت :
- خيلي خوب حالا ناراحت نباش ميسپرم ببينم كي خونه بهت ميده .
دوباره آروم گفتم :
- حاجي اقدس گفته امشب اثاثام و ميريزه تو كوچه . يه فكري واسه امشب بكن جون جدت .
- امشب ؟ آخه دختر مگه خُم رَنگ رَزيه ؟ همين امشب من خونه از كجا بيارم بهت بدم ؟
سرم و گرفتم بالا و گفتم :
- حاجي يه جاي موقت برام گير بيار يه مدت ميمونم بعد خودم سر فرصت يه خونه ي خوب پيدا ميكنم . جون حاجي يه فكري بكن وگرنه امشب بايد تو خيابون بخوابما . خدا رو خوش مياد يه دختر جوون تو خيابون بمونه ؟ شوما دلت راضي ميشه ؟ ميتوني سر راحت بذاري رو بالشت ؟
حاجي دستي به ريشاي بلند و سفيدش كشيد و گفت :
- لا اله الا الله بچه دو دقيقه زبون به دهن بگير من فكر كنم .
داشت كم كم حرفام روش اثر ميكرد سرم و پايين انداختم و منتظر شدم . حاجي تلفن و برداشت و به كسي كه نميدونم كي بود زنگ زد . صداش آروم شده بود و يكمم مهربون حرف ميزد گوشام و تيز كردم تا ببينم چي ميگه :
- سلام حاج خانوم . خوبين ؟
- …
- ممنون منم خوبم . تنهايي ؟
romangram.com | @romangram_com