#همیشه_یکی_هست_پارت_16

- كجايي تو ؟

- پيش مهدي بودم . الان تو خيابونام . چي شد ؟

- ببين بابام پيله كرده شدني نيست . برو پيش دُكي .

پوفي كردم و گفتم :

- باشه دستت درد نكنه . فعلا .

گوشي رو قطع كردم و راهي مغازه ي دُكي شدم . چند تا خانوم توي مغازش مشغول انتخاب پارچه بودن سلام آرومي كردم . اونم آروم جوابم و داد و مشغول حرف زدن با مشتري شد . گوشه ي مغازه وايسادم و منتظر موندم تا كارش تموم بشه . داشتم حرفايي رو كه ميخواستم بهش بزنم تو مغزم سبك سنگين ميكردم . بالاخره مشتري ها رفتن . به سمتم اومد و گفت : - چه عجب از اين ورا ؟ چيزي شده ؟

من مني كردم و گفتم :

- حاجي يه كمك به من ميدي ؟

- چه كمكي ؟

- راستش … راستش چجوري بگم .

- حرف بزن جونم و بالا آوردي . كسي رو ناكار كردي ؟ گير افتادي ؟

- حاجي گير افتاده بودم كه الان اينجا نبودم .

- تو كه آخه چيزي نميگي .

- راستش اقدس من و از خونش بيرون كرد .

اخماش از هم باز شد و گفت :

- بالاخره اونم عاصي كردي از دست كارات ؟ چقدر بهت هشدار دادم بابا ؟ چقدر گفتم آسه برو آسه بيا . اينم آخر و عاقبتش .

دوباره داشت نصيحت و شروع ميكرد بي حوصله گفتم :

- حاجي كسي رو سراغ داري به من خونه بده ؟

- خونه ؟ چرا نميري از اقدس عذر خواهي كني و برگردي همون جا ؟

- حاجي من برم عذر خواهي ؟

- چيه ؟ واست افت داره ؟ واست افت نداره كه وايسي دهن به دهن يه پير زن 50 ساله بذاري ؟

- حاجي 50 كجا بود 70 و شيرين داره .

اخمي بهم كرد و گفت :

- بازم كه داري ميگي .


romangram.com | @romangram_com