#همیشه_یکی_هست_پارت_13

- آره .

- كلاهت و بذار سرت . ميرم نزديكش كيفش و بكش بريم .

كلاه كاسكتي كه توي دستم بود و روي سرم گذاشتم مهدي دوباره موتور و روشن كرد و با سرعت به سمت مرد كيف به دست رفت . كنارش رسيده بوديم . ديگه انقدر اين كار و انجام داده بودم كه برام مثل آب خوردن شده بود . مرد بيخيال از همه جا كيف دستيش و شل توي دستش گرفته بود و سلانه سلانه كنار خيابون راه ميرفت . دستم و دراز كردم و توي يه لحظه كيف و از دستش قاپيدم . تا مرد به خودش اومد مهدي گاز موتور و گرفت و سريع از اون محل دور شديم از پشت سر ميديدم كه مدام صدا ميكرد و دنبالمون ميدويد ولي هيچ وقت نميتونست به گرد پاي موتور برسه . خيابونارو پشت سر هم رد ميكرديم . كسي دنبالمون نيفتاده بود . نفس عميقي كشيدم و كيف و توي ب*غ*لم فشردم . به اندازه ي كافي از اون محل دور شده بوديم . مهدي توي كوچه ي خلوتي نگه داشت و كيف و ازم گرفت . زيپ كيف و باز كرد و نگاه دقيقي توش انداخت . اخماش بالاخره باز شد . لبخند محوي روي لبش نشست و گفت : - امروز شانسمون گفته !

من كه همچين نظري نداشتم . اگه نصف اتفاقي كه صبح واسه من افتاده بود الان واسه مهدي افتاده بود به حرف من ميرسيد . سركي كشيدم و گفتم :

- چه خبره توش ؟

- خبراي خوب .

كيف و به سمت من گرفت . با نگاهي كه توش انداختم كم مونده بود چشمام از تعجب بپره بيرون . كيف و از دست مهدي قاپيدم و خودم دوباره نگاهي توش انداختم . 40 تا تراول 50 هزار توماني توش بود . خنديدم و گفتم :

- چي صيد كرديم امروز !

مهدي هم خنديد و گفت :

- مهدي كيس بد زير نظر نميگيره !

- بله شما اوستايي !

مهدي هيچي نگفت كيف و دوباره ازم گرفت و مشغول بررسي بقيه ي وسايل شد گفتم :

- پس اين يارو مخش چه عيب و ايرادي داشت كه با اين همه پول كيف و انقدر شل گرفته بود ؟

مهدي نگاهي بهم كرد و گفت :

- حالا تو ناراحتي كار و واسه ما آسون كرده ؟

- نه والا دستش درد نكنه . دعاي خيرم تا آخر عمر همراهشه ! ولي خوب انگار زيادي سير بوده ها ! وگرنه كدوم ديوونه اي با اين همه پول راه ميفته تو خيابونا ؟!

شونش و بالا انداخت و گفت :

- ما رو سننه ؟ دمش گرم !

توي كيف به غير از پولا يه سري مدارك و وسايلم بود . پولارو توي كيفي كه مهدي با خودش آورده بود گذاشتيم و مداركم به اولين صندوق پستي كه رسيديم انداختيم . اوناش به درد ما نميخورد همين پولاي نقد افاقه ميكرد !

همونجوري كه مهدي موتور و ميروند گفتم :

- الان كجا ميري ؟

- خونه

- به اين زودي ؟

- امروز صيدمون بزرگ بود . بقيش استراحت .


romangram.com | @romangram_com