#همیشه_یکی_هست_پارت_11

نگاهي به پريناز كردم هنوز وايساده بود و با بغض من و نگاه ميكرد دستي به موهاي بافته شده ي خوشگلش كشيدم و گفتم :

- برو . مامانت صدات ميكنه . خداحافظ .

بدون نيم نگاهي به چهره ي معصومش از در زدم بيرون .

حالا بايد كجا ميرفتم ؟ دستام و توي جيب كاپشنم كردم و به راه افتادم . توي فكر خودم بودم و اصلا توجهي به اطرافم نداشتم . صداي اكبر خرسه كه دنبالم ميدويد و شنيدم .

- بلبل . بلبل كري ؟ ميگم وايسا .

وايسادم تا بهم برسه . نفس نفس ميزد . بالاخره كنار وايساد و چند تا نفس عميق كشيد گفتم :

- ندو سكته ميكني با اين وزنت !

- كجايي كه صدام و نميشنوي ؟

- امروز جهنميم به پرو پام نپيچ اكبر !

- اووووووووووو . چيكار به پر و پات دارم . حداقل صبحها مارو ميدي يه سلامي ميكردي . باز چه مرگت شده ؟

آروم آروم شروع به قدم زدن كردم . اكبرم دنبالم ميومد گفتم :

- اقدس بيرونم كرد . تا امشب بايد جل و پلاسم و جمع كنم .

- چي ؟؟؟ چيكار كرد ؟؟؟ آخه تا امشب كجا ميخواي بري ؟

- خوب منم واسه همين تو همم ديگه !

- حالا داري كجا ميري الان ؟

- ميرم خونه مهدي . كارم داشت . ديشب گفت برم پيشش .

- حتما باز زبونت و سر اقدس دراز كردي ؟

اخمام و تو هم كردم :





- خودت كه اين و ميشناسي ؟ انگار مغز خر خورده . هر روز يه گيري ميده . بابا آدمم يه ظرفيتي داره . امروز اگه جوابش و نميدادم خفه خون ميگرفتم ديگه .

- تو كه اين همه سال خفه شده بودي . اينم روش . حداقل يه جاي خواب داشتي . حالا ميخواي چيكار كني ؟

- دِ انقدر نگو ميخواي چيكار كني ؟ گوشه ي خيابون ميخوابم ولي ديگه تو خونه ي اون زن غربتي نميرم .

- بيا برو يه عذر خواهي كن و تموم !


romangram.com | @romangram_com